متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مرگ پروانه | آرمیتا شهسواری کاربر انجمن یک رمان

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,407
پسندها
20,257
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #111
و در آخر... .

دست در جیب راستش می‌کند و بعد از کمی دست‌دست کردن ترکم می‌کند.
به چشم‌های روشنش خیره می‌شوم. چقدر زیبا بود و من او را زشت خطاب می‌کردم.
-‌ متأسفم که هیچوقت کنارت نبودم. متأسفم که همیشه تنها بودی، متأسفم، متأسفم که این تأسف‌ها هیچوقت تموم نمی‌شن!
با پشت دست اشک‌هایم را پاک می‌کنم:
خم می‌شوم و آرام دم تصویر گوشش پچ می‌زنم:
-‌ حدأقل، الان اونجا تنها نیستی.
نگاهم را به میراث می‌دوزم که به سمتم می‌آید و کمکم می‌کند تا بلند شوم.
سوار ماشین که می‌شویم، بی‌هیچ حرفی حرکت می‌کنیم.
آسفالت‌های ترک برداشته و دست‌اندازهای یکی درمیان جاده باعث می‌شود ماشین همانند گهواره‌ای مدام حرکت کند.
به سمت پرستاری می‌چرخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا