متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #101
تا طبقه‌ی پنجم بالا رفت و نگاهی به ساختمان روبه‌رویش انداخت. کلمه‌ی بزرگ هتل میسونو در بالای ساختمان و پایین آن با رنگ قرمز می‌درخشید. رانمارو قلابش را جمع کرد و به بالکن روبه‌رویش انداخت. به پایین تاب خورد و با قوسی بزرگ روی دیوار‌های شیشه‌ای ساختمان کناری به سمت بالا دوید. جاذبه‌ی زمین را حس می‌کرد که در حال کشیدن اوست اما می‌دانست لحظه‌ای که دچار تردید شود مطمئناً با سر به آغوش زمین سقوط خواهد کرد.
رانمارو در یک نیم‌دایره به بالا دوید و با مهارت روی بالکن طبقه‌ی دهم فرود آمد. هنوز هفت طبقه مانده بود. از کمر روی نرده‌های فلزی خم شد و قلبش را به طبقه بالا شلیک کرد. چاره‌ای نبود. باید طبقه طبقه پیشروی می‌کرد. ده دقیقه‌ای طول کشید تا به طبقه‌ی مورد نظرش برسد. دست به لبه‌ی بالکن گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #102
شوتا به پشت با آرنج‌هایش روی زمین حقیرانه می‌خزید. تمام تنش پر از دانه‌های سرد عرق بود. فحش‌های رکیکی به رانمارو داد اما رانمارو تنها با قدم‌هایی آهسته او را دنبال می‌کرد. شوتا که دید نمی‌تواند از دست آن قاتل رهایی یابد شروع به دادن وعده کرد:
- بـ...بـ...برای کشتن من چقدر بهت پول دادن؟ مـ... مـ... من بهت دو برابرش رو می‌دم.
شوتا از پشت به میز کوچک خورد. وسایل روی میز زمین ریختند و پخش شدند. رانمارو شمشیرش را بالا برد. در چشمانش سیاهش جز قاطعیت به چشم نمی‌خورد:
- من از دنیای پایین اومدم. از طرف همون دختر بیچاره‌ای که آبرو و حیثیتش رو لگدمال کردی!
چشمان پر از درد شوتا با فهمی از حقیقت گشوده شد. دندان‌هایش را روی هم فشار داد:
- اون پیر سگ چطور جرئت کرد... آآآآآآآ!
رانمارو در یک لحظه آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #103
رانمارو چهار متر به عقب پرت شد و روی زمین لیز خورد. امکان نداشت که یک انسان بتواند در حالت آسیب دیده لگد بزند. سریع برخاست. چشمانش از دیدن اعضای رشد کرده‌ی شوتا گشاد شد. پوست بدن شوتا به کبودی می‌گرایید و رگ‌های خونی در سراسر بدنش بیرون زده بود. شوتا همانند یک گراز وحشی نعره زد و سمت رانمارو یورش آورد.
رانمارو در آخرین لحظه کنار کشید. شوتای وحشی عصبانی از نرسیدن به رانمارو نعره‌ای دیگر سر داد. زن بیهوش روی زمین را برداشت و از کمر نصف کرد. اعضای درونی انسان با صدای تهوع آوری روی زمین ریخت و پاشید. رانمارو مبهوت ایستاده بود. تا به حال در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود. صدای فریاد هیسوکا در بیسیم باعث شد که رانمارو به صورت ناخودآگاه به کناری پرید و با شمشیر کمر شوتا را درید. جراحت در کمتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #104
هیسوکا در اضطراب کامل به سر می‌برد. سریع با تیم پشتیبانی تماس گرفت. آنها با رانمارو حداقل ده دقیقه فاصله داشتند. هیسوکا لبان خشک‌شده از اضطرابش را گزید:
- رانمارو! تیم پشتیبانی باهات ده دقیقه فاصله داره. مجازی تو این ده دقیقه از همه ابزارهایی که داری استفاده کنی. فقط... زنده بمون!
رانمارو کلتش را بیرون کشید. یقه‌ی پیراهنش را پایین داد و نیشخندی درنده زد:
- بیایین جلو آشغالا!
بدون تعلل به فرم نیمه تمامش رفت. می‌دانست که تنها ده دقیقه در این فرم می‌تواند دوام بیاورد. دو شاخ جوان و متوسط از سمت راست پیشانی‌اش بیرون زد. سفیدی چشمانش به سیاهی گرایید. دو جفت نیش بالا و پایین در دهانش رشد کردند. موهای بلندش به رنگ سفید درآمد. مرد بلوند چهارشانه هیسی تهدیدوارانه کشید:
- اون یه هیمورای لعنتیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #105
مردم جیغ کشان از هر سو پا به فرار می‌گذاشتند. رانمارو دو دستش را در هم گره زد و مشت محکمش را در بینی خون‌آشام کوفت. نگاهش به شیشه‌خرده‌های روی میتسوبیشی لنسر قرمز افتاد. دو سیلوئت رنگی به سرعت از بالا به سمت او می‌آمدند. سریع از روی سقف له شده ماشین در حال آزیر کشیدن پایین پرید. همزمان یقه‌ی خون‌آشام را گرفت و او را به شیشه‌های فروشگاه کوفت. اسلحه‌اش را بالا آورد و گلوله‌های باقیمانده را در سینه‌ مرد خالی کرد.
می‌دانست که گلوله‌های عادی تأثیر اندکی روی فیزیک خون‌‌آشامان دارد اما چاره‌ای جز استفاده از تمام ابزارش را نداشت. در پشت سرش مابقی میتسوبیشی زیر فشار پایین پریدن دو خون‌آشام له شد. صدای آژیر ماشین سوخت. دو خون‌آشام دیگر از روی سقف پایین پریدند و سمت نیمه‌شیطان یورش آوردند. رانمارو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #106
هانا و میکایلا در گوشه‌ی انتهایی فروشگاه پشت یک قفسه‌ی نیمه واژگون پناه گرفته بودند. لامپ‌های فروشگاه نیمه ویران چشمک می‌زدند و در آستانه‌ی سوختن بودند. هانا بی‌وقفه در آغوش میکایلا اشک می‌ریخت. میکایلا به بخت افتضاحش زیر لب لعنت فرستاد و سر هانای گریان را بیشتر در آغوشش فشرد. انگار دیدن هیموراها را با سرنوشت افتضاحش گره زده بودند. آهسته کمر هانا را نوازش نمود و در گوش هانا زمزمه کرد:
- آروم باش! من نمی‌ذارم اتفاقی برات بیفته.
هانا از بلایی که سر رانمارو آمده بود می‌لرزید. می‌خواست که به برادرش کمک کند. دستانش در پشت کمر میکایلا آرام حرکت کردند و یک رون احضار را تشکیل دادند. چند قفسه دورتر دایره‌ی سیاهی بر روی زمین به وجود آمد. هانا بی‌صدا لب‌هایش را تکان می‌داد و طلسم می‌خواند. اسکلتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #107
عرق سردی از شقیقه‌ی میکایلا و از لای موهای مجعد بلوندش سر خورد و پایین ریخت. شک نداشت که آندد او را دیده است. دندان‌ هایش را بر هم فشرد. نگران چه بود؟ او دفاع ابدی را داشت؛ البته پنجه‌ی ابدی! اگر هم قرار به فرار بود می‌توانست هانایش را با پرواز از مهلکه به در ببرد. آندد رویش را از جایی که میکایلا بود برگرداند. خرخری نامفهوم و خون‌آلود از گلوی رانمارو بیرون ریخت اما هانا که در آن اسکلت بود به خوبی معنای آن را فهمید.
رانمارو به او گفت که فرار کند. هانا بی‌توجه به رانمارو ماند. دو خون‌آشام با وحشت به سردسته‌شان نگاه می‌کردند. گوشت تمام تن خون‌آشام ریخت. اسکلت سفید خون‌آشام کف پاهایش را روی زمین گذاشت و صاف برخاست. در چشمان او نیز دو اخگر آبی به چشم می‌خورد. هانا با همان صدای هولناکش دستور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #108
همه چیز روی زمین بهم ریخته بود. میکایلا نگاهی به آشفتگی روی زمین انداخت:
- اینجا خیلی داغونه. با کفشایی که داری ممکنه پات پیچ بخوره.
هانا نگاهی به کف‌های مشکی عروسکی‌اش کرد. با آن پاشنه‌های تخم‌مرغی به طور حتم نمی‌توانست از آن هرج و مرج سالم خارج شود. بی‌مقدمه هانا را مثل یک شاهزاده روی دستانش بلند نمود. صدای هین هانای شوکه بلند شد:
- چـ... چیکار می‌کنی؟
میکایلا خودش را به آن راه زد:
- اوم ممکنه بخوری زمین و اتفاقی برات بیفته.
با دو پرش بلند و سریع به ابتدای فروشگاه رسید. همین که به اول فروشگاه رسیدند ماشین‌های پلیس جلوی در فروشگاه توقف کردند. ماموران پلیس با اسلحه آن دو نفر را نشانه رفتند:
- دستاتون رو بذارید روی سرتون!
نور آبی و قرمز ماشین‌ها چشم میکایلا را می‌زد. آرام و با احتیاط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #109
میکایلا با دستان بسته به صندلی‌ آهنی نسبتا سردش تکیه داد. در یک اتاق بازجویی مربعی حبس شده بود. تنها یک لامپ آبی حبابی در یک حفاظ کاسه‌ای نوری دایره وار روی میکایلا و نیمی از میز انداخته بود. میز آهنی به زمین سنگ چینی پیچ شده بود. میکایلا با نوک پا کمی به میز کوبید. با دیدن واکنش پیچ فهمید که می‌تواند در صورت لزوم با یک فشار محکم آن را از زمین بکند.
دستانش را بالا آورد و نگاهی به دستبند‌های آهنین کرد. دلش می‌خواست آن دستبند‌ها را مثل کاغذ جلوی آن پلیس‌های احمق پاره‌پاره کند. لبانش را تر نمود و به اطرافش نگاه کرد. اطمینان داشت که آن احمق‌ها به آکیاما هانا آسیب نمی‌رسانند.
حتی یک ساعت هم در اتاق بازجویی وجود نداشت. میکایلا برخاست و با قدم‌هایی ملایم طول و عرض اتاق را مرور کرد. عاقبت جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,757
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #110
کیوشی از درون تاریکی، نگاهی عاقلانه به مجرم رنگ پریده انداخت:
- می‌خوای بگی که تو، قاتل دست‌آموز خونواده‌ی ایچینوسه نیستی؟
میکایلا پوزخندی کم جان زد و به اطراف نگریست. نگاه آبی براقش را روی کیوشی برگرداند:
- ببین! من نمی‌دونم اینا رو از کجات درمیاری اما لطفاً اسم منو لکه‌دار نکن!
کیوشی چند چیز در کاغذ نوشت:
- پس می‌خوای بگی که جرم و جنایت‌هات بیشتر از چیزاییه که گفتم؟
میکایلا در دل آن پلیس سیریش را لعنت کرد. روش خود کیوشی را درپیش گرفت. پاهایش را روی هم انداخت و حق به جانب پرسید:
- آتیش داری؟
کیوشی سوال میکایلا را نادیده انگاشت و جرعه‌ی دیگری از قهوه‌اش را نوشید. او مأمور نفوذی روستای آمه در ایستگاه پلیس شینجوکو بود. خودکار را پشت گوشش گذاشت:
- ببین عوضی! کارای تو و اون پدرخوانده‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا