- ارسالیها
- 694
- پسندها
- 3,756
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #111
میکایلا آهی کشید. در هر صورت حقیقت بهترین گزینه بود:
- میدونم حرفامو باور نمیکنی اما سه تا خونآشام ریخته بودن سر یه شیطون عوضی و تا میخورد زدنش. من چون میخواستم اتفاقی برای هانا نیفته از اونجا بیرون نیومدم.
کیوشی با بیحسی سرش را تکان داد. فهمیده بود که آن احمق هویت واقعی هانابی و رانمارو را نمیداند و همچنین چهرهی تغییر کردهی رانمارو را هم ندیده است. میکایلا دید که کیوشی هیچ نمیگوید، ادامه داد. مشتهایش را به علامت زدن در هوا تکان داد و گفت:
- تا میخورد اون آشغال رو زدن اما تو لحظههای آخر بود یه اسکلت از زمین دراومد و از بالای قفسهها پرید روی یکی از خونآشاما و گردنش رو گاز گرفت. اون خونآشامه هم به یه اسکلت تبدیل شد. اون دو تا خونآشام مونده هم زدن اون دو تا اسکلت رو نابود...
- میدونم حرفامو باور نمیکنی اما سه تا خونآشام ریخته بودن سر یه شیطون عوضی و تا میخورد زدنش. من چون میخواستم اتفاقی برای هانا نیفته از اونجا بیرون نیومدم.
کیوشی با بیحسی سرش را تکان داد. فهمیده بود که آن احمق هویت واقعی هانابی و رانمارو را نمیداند و همچنین چهرهی تغییر کردهی رانمارو را هم ندیده است. میکایلا دید که کیوشی هیچ نمیگوید، ادامه داد. مشتهایش را به علامت زدن در هوا تکان داد و گفت:
- تا میخورد اون آشغال رو زدن اما تو لحظههای آخر بود یه اسکلت از زمین دراومد و از بالای قفسهها پرید روی یکی از خونآشاما و گردنش رو گاز گرفت. اون خونآشامه هم به یه اسکلت تبدیل شد. اون دو تا خونآشام مونده هم زدن اون دو تا اسکلت رو نابود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش