متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #111
میکایلا آهی کشید. در هر صورت حقیقت بهترین گزینه بود:
- می‌دونم حرفامو باور نمی‌کنی اما سه تا خون‌آشام ریخته بودن سر یه شیطون عوضی و تا می‌خورد زدنش. من چون می‌خواستم اتفاقی برای هانا نیفته از اونجا بیرون نیومدم.
کیوشی با بی‌حسی سرش را تکان داد. فهمیده بود که آن احمق هویت واقعی هانابی و رانمارو را نمی‌داند و همچنین چهره‌ی تغییر کرده‌ی رانمارو را هم ندیده است. میکایلا دید که کیوشی هیچ نمی‌گوید، ادامه داد. مشت‌هایش را به علامت زدن در هوا تکان داد و گفت:
- تا می‌خورد اون آشغال رو زدن اما تو لحظه‌های آخر بود یه اسکلت از زمین دراومد و از بالای قفسه‌ها پرید روی یکی از خون‌آشاما و گردنش رو گاز گرفت. اون خون‌آشامه هم به یه اسکلت تبدیل شد. اون دو تا خون‌آشام مونده هم زدن اون دو تا اسکلت رو نابود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #112
هانا با دیدن میکایلا و همچنین یکی از مأموران قبیله آهسته برخاست و کمی سرش را خم کرد:
- ببخشید که براتون مزاحمت ایجاد کردیم.
کیوشی دستش را به علامت بی‌اهمیت بودن تکان داد:
- در هر صورت مراقب خودتون باشید. اگه اتفاقی برای شما بیفته، مطمئناً پدر شما هیچ دلیلی رو نمی‌پذیره.
هانا حرف‌های ارشدش را با جان و دل پذیرفت:
- ممنونم آقای آرایشکاگه کیوشی. دفعه‌ی بعد بیشتر دقت می‌کنم.
میکایلا وسایلش را از داخل سبد روی میز برداشت. ساعتش را بست و کیف پول و موبایلش را در جیب کت خاکستری‌ یقه دیپلماتش فرو کرد:
- بریم؟
هانا باز به پلیس چهارشانه تعظیم کرد و دنبال میکایلای بی‌خبر از همه جا بیرون رفت. میکایلا در طی پایین رفتن از راه‌پله زیر لب اما بلند غر می‌زد:
- مرتیکه فضول بی‌همه چیز! دفعه بعد تو خیابون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #113
ابروی سیاه و باریک هانا با تیکی عصبی بالا پرید:
- رو مخ؟!
دیدارا شانه‌ای بالا انداخت:
- مگه غیر اینه ننر خانوم؟!
قبل از آنکه هانا اعتراضی بکند، دیدارا سوییچ ماشینش را بالا آورد و دکمه‌ی باز کردن قفل را زد. یک لکسوس RX200 نقره‌ای متالیک که در سوی دیگر خیابان پارک شده بود، چشمک زد. میکایلا از درون حرص می‌خورد. چرا در این همه سال تلاشی برای بهبود وضعیت خودش نکرده بود؟ تنها به این راضی بود که سقفی بالای سرش باشد و شکمش سیر باشد اما حال رانمارو و دیدارا ثروت خود را به رخ او می‌کشیدند. هانا دست به سینه و با غیض سر جایش ایستاد:
- من خودم بلدم برگردم!
دیدارا گوشی‌اش را بالا آورد و یک صوت را با چهره‌ای از خود راضی پخش کرد. صدای عصبانی جیرو، هانا را میخکوب کرد:
- دیدارا! برو دنبال هانابی و با خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #114
دیدارا آهی کشید. مادرش، نانامی حق داشت که بگوید جهالت یک نعمت است. آن احمق نمی‌دانست که هانا در واقع کیست و مدام درخواست ملاقات با پدر هانا را می‌داد. هانا با لبخندی لرزان و اجباری دستان میکایلا را آرام پس زد:
- ممنونم میکا اما من باید با دیدارا برم. بعداً بازم میام دیدنت. ممنونم بابت امشب و ببخشید که نتونستم به قولم عمل کنم.
هانا هنوز قول درست کردن سوکیاکی به میکایلا را فراموش نکرده بود. شانه‌های میکایلا پایین افتاد:
- هر طور راحتی. من به کاری مجبورت نمی‌کنم.
هانا با لبخندی کوچک از میکایلا جدا شد و دنبال دیدارا راه افتاد:
- بعداً می‌بینمت.
میکایلا در جواب تنها دستش را بالا آورد. دوباره شبح تنهایی روی کمرش سایه انداخته بود. هانا و دیدارا با هم سوار لکسوس شدند. دیدارا بدون آنکه بخواهد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #115
ایچیرو با آهی عمیق روی صندلی مدیریتی‌اش بازگشت و پرسید:
- حال رانمارو چطوره؟
جیرو چشمان خسته‌اش را مالید:
- با دارو دوباره سر پا شده. خوشبختانه شکستگی نداشته ولی کلا پر از کوفتگی و کبودی بود.
ایچیرو سری به تأیید تکان داد:
- پسر شجاعیه.
جیرو حرف برادرش را اصلاح کرد:
- کله خره به جای شجاع.
ایچیرو لبخندی خسته روی لب‌هایش نشاند:
- ما که خودمون بدتر از اون بودیم. وقتی حالش بهتر شد یه پاداش خوب براش در نظر می‌گیرم.
جیرو در دل به پسرش افتخار می‌کرد اما ته دلش می‌دانست که آن حماقت بالاخره یک روز کار دست رانمارو خواهد داد. نگاهش را از مانیتور روبه‌رویش کند و از ایچیرو پرسید:
- تا حالا چیزی راجع به فامیلی دی آگوست فاوست شنیدی؟
ایچیرو اخمی کرد. این فامیلی را در دفترچه‌ی ریکی دیده بود. با تردید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #116
ایچیرو قبل از آنکه اتاق را همراه جیرو ترک کند رو به نانامی کرد و تأکید نمود:
- هر خبری که از اون طرف دروازه شد اول به دست من برسون.
نانامی کمی سرش را برای ایچیرو خم کرد:
- بله کاگه.
ایچیرو سرش را چرخاند و هائوری را با یک حرکت پوشید. بند جلوی هائوری را بست. ایده‌ی بدی نبود که با خون‌های اصیل در ارتباط باشد. مطمئناً در این آشفته بازاری که VHO درست کرده بود، هدف بزرگی وجود داشت. بخاطر نفوذ بالای قبیله‌ی هیمورا در کشور ژاپن، VHO نتوانسته بود که پایگاه‌های رسمی در این کشور دایر کند اما عوامل آن سازمان خیلی سوسکی و ریز مشغول به کار بودند.
این برخورد با VHO سنگین بود و ایچیرو می‌دانست که به متحدینی در این میان احتیاج دارد. در آن وانفسا که جنگ داخلی در نیویورک صورت گرفته بود و کشورهای دیگر هم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #117
جیرو رویش را از آن دو مرغ عشق بازگرداند. به ایچیرو حق می‌داد که دلتنگ خانواده‌اش باشد. بعد از سه چهار بار زنگ زدن بالاخره سوزومی تلفنش را برداشت و داد کشید:
- چیه؟!
صدای داد و فریاد و بازی سه قلوها از پشت تلفن حتی به گوش ایچیرو هم رسید. انگار که در پشت خط جنگ جهانی راه افتاده بود. جیرو صدایش را بالا برد و فریاد کشید:
- یه کیمونوی هومونگی بپوش و بیا دم در!
متعاقباً فریاد سوزومی آمد:
- واسه چی؟
جیرو نگاه‌های چپ‌چپ ایچیرو را نادیده گرفت:
- می‌خوایم بریم مهمونی!
صدای جیغ سوزومی گوش هر سه نفر را سوراخ کرد:
- مهمونی و درد! الان وقت اطلاع دادنه؟ من این سه تا رو چیکار کنم؟
جیرو آهی کشید و میان چشمانش را مالید:
- هانا تا نیم ساعت دیگه می‌رسه خونه و حواسش هست. سریع یه هومونگی بپوش و بیا بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #118
قبل از آنکه جیرو بفهمد نیم ساعتی گذشت. لکسوس دیدارا آرام در پشت لیموزین پارک کرد. هانا با سرش افکنده پیاده شد و دیدارا پشت سرش آمد. دیدارا ماشینش را قفل نمود و گفت:
- دایی. اینم از هانا. صحیح و سالم.
جیرو سرش را به علامت تایید نشان داد. هانا جرئت نداشت که سرش را بالا بیاورد و به پدرش نگاه کند:
- سـ...سلام بابا.
صدای قوی جیرو شانه‌های هانا را لرزاند:
- سرت رو بیار بالا!
هانا سرش را با تردید بالا آورد و در چشمان پدرش خیره شد:
- بـ... ببخشید!
جیرو تکیه‌اش را از ماشین برداشت و کامل جلوی دختر کوچکش ایستاد:
- اون چه عکسی بود که من دیدم؟
هانا کیف چرمش را کمی در دستانش فشرد:
- میکا فقط من رو از فروشگاه بیرون اورد چون می‌ترسید که بخورم زمین و چیزیم بشـ... .
جیرو حرف هانا را قطع کرد:
- دروغه! فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #119
هانا سرش را بالا آورد و پرخاش نمود:
- اصلاً چرا خودت با یکی بیرون از قبیله ازدواج کردی؟! چرا؟! وقتی خودت قانون رو رعایت نکردی پس به من هم گیر نده! با میکا هم کاری نداشته باش!
هانا دو کلمه‌ی آخر را سر پدرش جیغ کشید و پایکوبان سمت خانه رفت. دیدارا یک آبنبات چوبی از جیبش درآورد و در دهانش گذاشت:
- بچه‌ی بی‌تربیت! حالا اگه مامان من بود با چوب سیاه و کبودم می‌کرد.
جیرو با نگاهی نومید هانا را دنبال نمود. هانا حقیقت را می‌گفت و جیرو برای او توضیحی نداشت. مادر هانا، یعنی الیزابت، از قبیله‌ی هیمورا نبود. جیرو در مأموریتی خارج از کشور و در رومانی با الیزابت آشنا شد و دل گرو او نهاد. جیرو وجود الیزابت را مخفی نگه داشت اما در نهایت لو رفت. قبیله دستور داده بود که جیرو همسر غیرقانونی‌اش را رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,756
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #120
دیدارا سرش را به علامت بله تکان داد و سمت خانه‌ی مدرن و دو طبقه‌ی جیرو رفت. سر راهش به سوزومی مؤدبانه سلام کرد تا از اقدامات آینده جلوگیری کند. سوزومی هم در مود مشکل تراشی بیشتر نبود پس خیلی راحت جواب پسر خواهر شوهرش را داد و سمت شوهرش آمد. جیرو از پایین شروع به برانداز سوزومی کرد.
سوزومی یک جفت گتا پوشیده بود که با هر قدم ملایم و آرامش زنگوله‌ی درون گتا به رقص در می‌آمد. سوزومی از درون آن هومونگی سرخ با گل‌های سفید و شیری پیونی و برگ‌های سبز زیبایشان، درست مانند یک گل واقعی به نظر می‌رسید. سوزومی موهای سیاه لختش را به سبک سنتی بسته بود و چتری‌هایش با قوس ملایمی صاف ایستاده بودند.
جواهرات یشم و عقیق به شکل گل‌های پیونی درون دریای موهایش به زیبایی جای گرفته بودند. سوزمی به جیرو رسید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا