• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها بازدیدها 13,128
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    the kingdom of vampire
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #21
زنجیر نقره غژغژ کنان به تیر چوبی می‌خورد و تنهایی ریجس را مانند سیلی بر صورتش کوفت. ریجس نگاهش را روی زمین سنگی و پر از علف هرز دواند. از روی تخته‌سنگ برخاست و شلوار سیاه جذبش را تکاند. اولین بارقه‌های طلایی آفتاب زمین سرد را ذره ذره روشن می‌نمود. ریجس از درگاهی که روزی دروازه‌ای مستحکم به شمار می‌رفت رد شد. او همیشه تنها بود.
جبر سرنوشتش این بود که تا ابد بار تنهایی و از دست دادن عزیزان را بر دوش بکشد.تنها چند تکه سنگ ایستاده بر روی هم نشان می‌داد که روزگاری برای خودش دروازه به شمار می‌رفته. علفزار وحشی در میان باد همانند دریا می‌خروشید و می‌غرید. ریجس آهسته میان علفزار پا نهاد. موهای طلایی بلندش را با روبانی از پشت بسته بود. باد وحشی‌تر از قبل می‌وزید گویی می‌خواست آن خون‌آشام کهن‌سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #22
یک ماه بعد

بوی گراز کباب شده در فضای غار کوچک پیچیده بود. ریجس با آب دهانی به راه چوب کلفت را می‌چرخاند. قطره قطره آب گوشت و روغن در آتش می‌چکید و جلزولزش به قاروقور شکم ریجس اضافه می‌کرد. بخار از روی گوشت بلند می‌شد. ریجس چوب را برداشت و از دهانه‌ی غار به بیرون نگاه کرد. مهم نبود که چه می‌خورد.مشکل این بود که در آن یک ماه هرچه می‌خورد، تشنگی‌اش رفع نمی‌شد.
آهسته از گوشه‌ی ران گراز شروع به خوردن کرد. دقایقی بعد تنها استخوان تمیز شده‌ی گراز باقی‌مانده بود. با معده‌ای پر ولی همچنان گرسنه روی پهلو دراز کشید و آروغی بلند زد. در این یک ماه گوشت بیشتری روی بدنش روییده بود اما همچنان ترکه‌ی چوب به شمار می‌رفت.به پشت دراز شد و نگاهی به آسمان غروب انداخت. او درست در آستانه‌ی غار آشپزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #23
در آن نزدیکی با فاصله‌ی یک کوه، دهکده‌ای کوچک وجود داشت. دهکده‌ای که تا اگر کوچکترین اتفاقی در آن می‌افتاد مدت‌ها نقل محافل و مجالس می‌شد. ریجس آن دهکده‌ی پر از انسان را به تازگی پیدا کرده بود. پشت اصطبلی مخفی شد و به خیابان اصلی دهکده نگاه کرد. هیچکس در کوچه و خیابان های دهکده قدم نمی‌زد اما ریجس می‌توانست طعم و بوی زندگی را از درون خانه‌ها حس کند.
کمی به اصطبل نزدیک شد. صدای خرخر اسب و پایکوبی‌اش برخاست. ریجس از حالت نیم‌خیز کمی برخاست. از بالای در نصفه‌ی اصطبل نگاهی به داخل انداخت. اسب از حضور او نگران و عصبی شده بود. سرش را مدام تکان می‌داد و خودش را به در و دیوار می‌کوبید. ریجس می‌خواست با فضای دهکده آشنا بشود تا بهتر بتواند شکار کند اما اسب مزاحم شده بود. دندان‌هایش را به اسب عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #24
کدخدای میانسال به درختی تکیه داد و با پشت دست عرق پیشانی بلندش را زدود:
- خون‌آشام؟ مگه جادوگر مرلینوس اعلام نکرده بود که همه رو تا رود فینکس عقب رونده؟
گیلن شانه‌ای بالا انداخت و برخاست:
- همیشه ممکنه که یکیشون در بره. به هر حال باید گزارش بدم.
کدخدا نگران شد و سریع سمت گیلن برگشت:
- پس تکلیف ما چی می‌شه؟
گیلن گردن خسته‌اش را مالید و آهی بلند سرداد:
- اول اون خون‌آشام رو می‌گیرم و بعد سراغ نقطه‌ای می‌گردم که از اونجا نفوذ کرده.
نگاهی دوباره به جسد انداخت. نقطه‌ای مبهم در آن جسد وجود داشت که او متوجه نمی‌شد. دستی به ریش قهوه‌ای کم پشتش کشید. زیر لب هومی گفت:
- هومــم! شاید یه اسنیک‌پایر بوده اما اینکه قلب طعمه‌اش رو نخورده عجیبه. اگر هم یه ولف‌پایر بود تمام طعمه رو تیکه تیکه می‌کرد و خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #25
به موقع خودش را باز کنار کشید و در یک لحظه ضربه‌ی پنجه‌ی خونینش را به سر گرگینه‌ی خاکستری وارد کرد. تجربیاتش از برخورد با حیوانات جنگل کاملا مثمر ثمر بود. پنج رد سرخ روی جمجمه‌ی مستحکم هیولا وارد شد. ریجس انتظار داشت که آن ضربه دشمنش را از میدان نبرد به در کند اما گرگینه تنها چند قدم عقب رفته بود. گرگینه سر خونینش را بالا آورد. آه از نهاد ریجس برخاست.
همان موقع هم آن زخم در حال بهبودی بود. تهدیدی فراتر از قبل همراه با کینه‌توزی در چشمان گرگینه موج می‌زد. در کسری از ثانیه با آرواره‌هایی گرسنه سمت ریجس پرید. ریجس تنها روی زمین خودش را جمع کرد. انگشتان قدرتمند هیولا از بالای کمرش رد شد و بعد صدای شالاپ بلندی فضای روستا را پر کرد. گرگینه مستقیماً در چاه آب افتاده بود.ریجس معطل نکرد و سمت چاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #26
دو روز بعد

ریجس ساکت در گوشه‌ای ایستاده بود. سنگ‌های ریز و تیز، کف پاهای برهنه‌اش را می‌آزردند. از زیر سایبان موهای بلوندش آن دو جادوگر را زیر نظر داشت. اتاق سنگی به خوبی در داخل آن غار بزرگ حجاری شده بود. اتاقی مستطیلی که در انتهایش یک تخت چوبی و یک چوب لباسی قرار داشت.در سوی دیگر یک میز بزرگ چوبی حکاکی شده همراه با قفسه‌هایی پر از طومار و کتاب بود.
روی میز جمجمه‌ی یک خون‌آشام قرار داشت. شمعی کلفت و قرمز رنگ روی جمجمه در حال آب شدن بود. ریجس با گنگی و نومیدی در چشمان توخالی جمجمه خیره گشت. انگار که می‌توانست درد و رنج صاحب آن جمجمه را حس کند.آب دهانش را با صدا قورت داد. جادوگری که او را آورده بود، در جلوی میز روی یک صندلی ساده نشسته بود. جادوگر دیگر هم پشت میز قرار داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #27
ریجس کاسه‌ای سوپ و نصفه‌ای نان در دست داشت. کنار صف طولانی بردگان لاغراندام غار ایستاد. بعضی از بردگان لاغر و در شرف مرگ بودند و بعضی دیگر عضلانی و سرحال. اولین بار بود که این تعداد زیاد از همنوعانش را می‌دید. نگاه‌های متفاوتی را روی خودش حس می‌کرد؛ ترحم، خشم و پوچی. نفسی کوتاه و اجباری گرفت. پا تند کرد و خودش را در گوشه‌ای به دور نور مشعلدان‌ها کشاند.
روی زمین نشست و کاسه را جلویش گذاشت. خیلی کمتر از چیزی بود که بتوان آن را وعده‌ی غذایی نام نهاد. نان مانده را به نیش کشید. هنوز قاشق اول را نخورده بود که سایه‌ای بر رویش جلوی همان اندک نور مشعلدان را گرفت. سرش را بلند کرد. در واقع چهار نفر بودند. زنگ خطر آهسته در درون ریجس به صدا درآمد. آن چهار نفر از همان عده‌ بردگان سرحال به نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #28
در درون غار اتاق‌های کوچک و باریک زیادی به صورت دستی حجاری شده بود تا بردگان را درون خود جای دهد. هر برده در طی زمان اگر خوب کار می‌کرد می‌توانست لوازم اولیه‌ی زندگی را تهیه نماید. اگر هم وفاداری‌اش را ثابت می‌کرد شاید کمی امکانات بهتر به او می‌دادند. بردگان سرسپرده‌ای مثل مینوس نیز از این دسته و قماش بودند.
اما ناهائیل حاضر نبود بخاطر زندگی‌اش تن به ذلت خدمت به جادوگران بدهد. از لای بقچه‌ی کوچکش یک کوزه‌ی کوچک چوبی درآورد. رو به کودک نگون‌بخت کرد. کوزه‌ی حکاکی شده را جلو برد:
- دارو اینجا نایابه. این داروی تسکین دهنده رو خودم از علفای این دور و بر درست کردم. فقط درد کشیدنت رو قابل تحمل‌تر می‌کنه.
ریجس مطیعانه چند قطره از آن مایع سبز و بدبو را نوشید. کم مانده بود که هر چه در دلش است را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #29
چشمش ناخودآگاه روی آسیلیوس قفل گشت. آسیلیوس در بالای پله‌ها مشغول براندازی او بود. ریجس فکش را روی هم فشرد. استخوان فکش کمی بیرون زد. در چشمان آبی‌اش چیزی جز نفرت به چشم نمی‌خورد. در طی این سال‌ها حس خوکی را داشت که برای ذبح کردن، می‌پروراندند.
ناهائیل متوجه نگاه ریجس شد. سرش را پایین انداخت و چنگی لای موهای بهم چسبیده‌ی قهوه‌ای رنگش برد:
- آروم باش پسر.
ریجس همانطور که خیره به آسیلیوس کچل مانده بود، مرغش را به نیش کشید. حرصش را سر آن مرغ بینوا خالی می‌کرد، گویی داشت گوشت آن جادوگر ملعون را به نیش می‌کشید و می‌جوید. بعید نمی‌دانست که در آینده استخوان های آن مردک کچل یک چشمی را زیر دندان‌هایش خرد کند. ناهائیل زیر لب و خیلی آرام به دور از گوش جاسوسان صاحب معدن لب‌های باریکش را بر هم زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
804
پسندها
4,671
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #30
صدای ضربان قلب ترسیده‌ی آسیلیوس، لبخند کم رمقی روی لب‌های ریجس نشاند. خنده‌های عصبی آسیلیوس بیشتر شد:
- هه هه هه! اینطور نگید خانم جوان. بالاخره افراد مغرض همه‌جا پیدا می‌شه. همیشه یه سریا هستن که چشم دیدن من رو ندارن و بهم تهمت می‌زنن.
ریجس در حال و هوای خودش بود که متوجه شد هوا به شدت گرم و تحمل ناپذیر شده است. آب دهانش را با صدا قورت داد و به زور نفسی کشید. درخششی سرخ تاریکی دخمه را روشن کرد. تخته‌سنگ در حال آب شدن بود و گدازه‌هایش پایین می‌ریخت. ریجس سرش را تا جایی که توانست بالا آورد. اولین چیزی که دید چهره‌ی ترسیده و مبهوت آسیلوس بود.
تکه‌ای چوب با نوکی درخشان سمت ریجس نشانه گرفته شده بود. ریجس برای اولین بار در عمرش ساحره‌ی آتش را دید. اریا از بالا به خون‌آشام احتکار شده نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا