مشاعره مشاعره با حرف ب

[ملکه جهنمی❄]

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

 

[MAHLA.MI]

بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند

 

[ملکه جهنمی❄]

بندگان را نبود جز غم آزادی و من
پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی

 

[L.latifi❁]

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

 

[ملکه جهنمی❄]

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

 

[m.sina]

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامهٔ مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

 

[ملکه جهنمی❄]

بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک

 

[MAHLA.MI]

به لبخندی منو از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن

اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن

 

[MAHLA.MI]

با قلاب می فرستی قلبت را در آب
اما عاشقی بلد نیستند کوسه ها !

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

به حسن وخلق و وفا کس به یار مانرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد