F FakhTeh مدیر بازنشسته سطح 40 ارسالیها 3,957 پسندها 41,825 امتیازها 71,671 مدالها 36 23/8/23 #21 Tara Motlagh گفت چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت نبودنت به من رسیده تویی تمام ماجرا که رفتهای ولی مرا به حال خود نمیگذاری کلیک کنید تا باز شود... چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل گفت بگریز، که مستست و محابا نکند امضا : FakhTeh
Tara Motlagh گفت چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت نبودنت به من رسیده تویی تمام ماجرا که رفتهای ولی مرا به حال خود نمیگذاری کلیک کنید تا باز شود... چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل گفت بگریز، که مستست و محابا نکند
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 23/8/23 #22 FakhTeh گفت چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل گفت بگریز، که مستست و محابا نکند کلیک کنید تا باز شود... چه نیمهشبها، کز پارههای ابر سپید به روی لوح سپهر تو را چنانکه دلم خواسته است، ساختهام! امضا : Tara Motlagh
FakhTeh گفت چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل گفت بگریز، که مستست و محابا نکند کلیک کنید تا باز شود... چه نیمهشبها، کز پارههای ابر سپید به روی لوح سپهر تو را چنانکه دلم خواسته است، ساختهام!
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 23/8/23 #23 Tara Motlagh گفت چه نیمهشبها، کز پارههای ابر سپید به روی لوح سپهر تو را چنانکه دلم خواسته است، ساختهام! کلیک کنید تا باز شود... چاره ای نیست دچارم کن و بر بادم ده که من از باد هم انگار که بی خانه ترم هر شب اینگونه به ناچار غزل میگویم ور نه از مرز غزلهای تو پر چانه ترم امضا : m.sina
Tara Motlagh گفت چه نیمهشبها، کز پارههای ابر سپید به روی لوح سپهر تو را چنانکه دلم خواسته است، ساختهام! کلیک کنید تا باز شود... چاره ای نیست دچارم کن و بر بادم ده که من از باد هم انگار که بی خانه ترم هر شب اینگونه به ناچار غزل میگویم ور نه از مرز غزلهای تو پر چانه ترم
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 24/8/23 #24 m.sina گفت چاره ای نیست دچارم کن و بر بادم ده که من از باد هم انگار که بی خانه ترم هر شب اینگونه به ناچار غزل میگویم ور نه از مرز غزلهای تو پر چانه ترم کلیک کنید تا باز شود... چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم امضا : Tara Motlagh
m.sina گفت چاره ای نیست دچارم کن و بر بادم ده که من از باد هم انگار که بی خانه ترم هر شب اینگونه به ناچار غزل میگویم ور نه از مرز غزلهای تو پر چانه ترم کلیک کنید تا باز شود... چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 25/8/23 #25 Tara Motlagh گفت چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم کلیک کنید تا باز شود... چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد امضا : m.sina
Tara Motlagh گفت چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم کلیک کنید تا باز شود... چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 26/8/23 #26 m.sina گفت چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد کلیک کنید تا باز شود... چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم امضا : Tara Motlagh
m.sina گفت چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد کلیک کنید تا باز شود... چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
فلورا. کاربر حرفهای سطح 14 ارسالیها 1,966 پسندها 4,715 امتیازها 28,973 مدالها 17 26/8/23 #27 Tara Motlagh گفت چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم کلیک کنید تا باز شود... چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی امضا : فلورا.
Tara Motlagh گفت چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم کلیک کنید تا باز شود... چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 27/8/23 #28 فلورا. گفت چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی کلیک کنید تا باز شود... چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرك می كنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندكی سكوت… امضا : Tara Motlagh
فلورا. گفت چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی کلیک کنید تا باز شود... چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرك می كنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندكی سكوت…
Tara Motlagh کاربر انجمن سطح 9 ارسالیها 305 پسندها 1,022 امتیازها 6,833 مدالها 10 27/8/23 #29 m.sina گفت چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین کلیک کنید تا باز شود... چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم امضا : Tara Motlagh
m.sina گفت چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین کلیک کنید تا باز شود... چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
فلورا. کاربر حرفهای سطح 14 ارسالیها 1,966 پسندها 4,715 امتیازها 28,973 مدالها 17 30/8/23 #30 Tara Motlagh گفت چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم کلیک کنید تا باز شود... چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست در کف موسي عشقش معجز ثعبان کنيم گر عجبهاي جهان حيران شود در ما رواست کاين چنين فرعون را ما موسي عمران کنيم امضا : فلورا.
Tara Motlagh گفت چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم کلیک کنید تا باز شود... چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست در کف موسي عشقش معجز ثعبان کنيم گر عجبهاي جهان حيران شود در ما رواست کاين چنين فرعون را ما موسي عمران کنيم