تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنمتــا چــراگـاه فـلـک هـسـت و غـزالـان نـجـوم
دخــتـر مـاه بـر ایـن گـلـه شـبـان خـواهـد بـود
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانمتـمـنـای وصـالـم نـیـسـت عـشـق مـن مـگـیر از من
بـه دردت خـو گـرفـتـم نـیـسـتـم در بند درمانت
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز استتــا هــســتـم ای رفـیـق نـدانـی کـه کـیـسـتـم
روزی ســراغ وقــت مــن آئــی کــه نــیـسـتـم
تو به سیمای شخص مینگریتا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانیتو به سیمای شخص مینگری
و ما در اثار صنع حیرانیم