صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاستصبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار
صبـر پیمبـرانه ام آخر تمام شد!صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
صنما تو همچو آتش قدح مدام داریصبـر پیمبـرانه ام آخر تمام شد!
ای آیت امیـد به فریــاد من برس
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرمصفایى بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولى من باز پنهانى تو را هم آرزو کردم
صـبـحـدم بـاش کـه چـون غـنـچه دلی بگشائیصد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست
در پیش بود دولت امروز لاجرم
میجست و میطپید دل بنده روزهاست