خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرامخواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور راخلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
خط آزادی بود مشق جنون در ملک عشقخواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتنخط آزادی بود مشق جنون در ملک عشق
هر که عاقل می شود اینجا به زنجیرش کنند
کشتگان را از خط تسلیم سر پیچیدن است
گر نگاه کج زبیتابی به شمشیرش کنند
خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشقخلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَدخویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق
گر چه ما باری نهایم از عشقبازی مرد عشق
ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج
عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق