• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #631
***
- اگه دوست داری بشینی پشت فرمون، فقط بگو، ماشین خودته.
نگاهم را از خراش سپر‌ گرفتم و‌ سرم را بالا آوردم. رضا یک قوطی رانی هلو‌ را به طرفم گرفته بود. با لبخند رانی را گرفتم.
- نه حوصله رانندگی ندارم.
رضا کنارم به ماشین تکیه داد و درحالی‌که در رانی را باز می‌کرد گفت:
- غصه نخور خواهر من! علی برمی‌گرده.
خنکای بطری رانی زیر پوست دستم دویده بود و نگاهم را به مرد جوانی داده بودم که یک پاکت تنقلات را از شیشه ماشینش به دست همسر جوانش می‌داد.
- یعنی ممکنه علی دوباره پیشم برگرده؟
- چرا خودت رو‌ ناراحت کسی می‌کنی که دیگه تو رو نمی‌خواد؟
مرد جوان پشت فرمان پرایدش نشست و من نگاه از آن‌ها گرفته و به طرف رضا چرخیدم. نگاهش را به من دوخته بود.
- من می‌خوامش، علی همه زندگیمه.
تأسف را در نگاه رضا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #632
چند ثانیه بعد رضا هم سوار شد و ماشین را به حرکت درآورد، اما بیشتر از چند دقیقه نتوانست جلوی کنجکاوی‌اش را بگیرد.
- چه اتفاقی افتاده که میگی علی هرچی بگه حق داره؟
کمی در جواب دادن تعلل کردم و بعد گفتم:
- غرور‌ علی زخمی شده، بدجور‌ هم زخمی شده، من باید صبر داشته باشم تا بتونم ترمیمش کنم، شده سال‌ها صبر کنم، صبر می‌کنم تا بتونم تک‌تک زخم‌هاشو خوب کنم تا علی دوباره بتونه منو کنار خودش قبول کنه.
- شاید علی نخواد هیچ‌وقت کوتاه بیاد، می‌خوای عمرت رو تلف اون کنی؟
- عمرم تلف نمی‌شه، از این دنیا من فقط یه علی می‌خوام، علی هم فقط منو می‌خواد.
لحن رضا رنگ کلافگی گرفت.
- پس چرا رفت؟
آرام درحالی‌که نگاهم را به شیشه کنارم می‌دادم گفتم:
- یه چیزهایی شده که نمی‌تونم بگم.
- کاش می‌فهمیدم علی چی بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #633
رضا چند دقیقه چیزی نگفت و بعد سکوت را شکست.
- هیچ‌وقت نفهمیدم چی شد علی رو انتخاب کردی؟
خنده کوتاهی کردم.
- چرا می‌پرسی؟
- آخه از تو و آقا با اون گاردهایی که نسبت به مذهبی‌ها داشتید انتخاب علی بعید بود، اوایل زیاد توی جریان نبودم فقط در همون حد می‌دونستم که یکی از همکلاسی‌هات خواستگارت شده و این‌که آقا رو به اجبار وادار کردی قبولش کنه، حتی توی جلسه خواستگاریت هم مأموریت داشتم و نبودم، اما بعد وقتی علی رو دیدم، باورم نشد پسری که به خاطرش با آقا قهر کردی اینه.
لبخندم محو نشد.
- چرا باورت نمی‌شد؟
- آخه باور کردنی نبود علی با این هوا ریش انتخاب تو باشه.
خندیدم و نگاهم را به دست رضا دوختم که اندازه ریش علی را به صورت اغراق‌آمیز نشان می‌داد.
- باور کن از آدمی که همیشه پشت سر اون‌هایی که ریش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #634
بعد از کمی مکث که میان دو نفرمان برقرار شد رضا پرسید:
- چی شد که نظرت راجع به مذهبی‌ها عوض شد و علی رو برای زندگی انتخاب کردی؟
نفس عمیقی کشیدم.
- علی عوضم کرد، از همون روز اولی که توی دانشگاه دیدمش ازش بدم اومد این‌قدر که دشمنش شدم، همَش می‌خواستم روشو کم کنم، بعداً که فهمیدم بهتر از منه حسادت هم قاطی دشمنیم شد، از بس یادگیری و بازدهی‌ و اصلاً همه‌چیش از من بهتر بود، این‌قدر خوب بود که طرف مشورت دانشجوها میشد و اساتید هم ازش استفاده می‌کردن، کم‌کم قابلیت‌هاش باعث شد برام قابل احترام بشه، اما باز هم روی اعصابم بود، خیلی‌خیلی از هر نظر مثبت بود و همین خصوصیت حرص منو در میاورد، اما همزمان دلم هم براش می‌سوخت، می‌گفتم حیف این همه استعداد که اسیر تفکرات پوچ و عقب‌مونده‌اس، می‌گفتم چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #635
اشک در چشمانم دوید و نگاه به جاده دوختم.
- وقتی سر سفره عقد بهش بله دادم، اصلاً انتظار زندگی عاشقانه یا حتی رفتار صمیمانه ازش نداشتم می‌گفتم آدمی نیست که عاشقی بلد باشه، اما به جاش احترام سرش میشه، همین احترام و ادب زیادش برای زندگی کافیه، اما بعد آدمی رو دیدم که از هر عاشقی، عاشق‌تر با من رفتار کرد، من علی‌ای رو دیدم که هیچ‌کس ندید و نشناخت.
اشک سمجی از گوشه چشمم پایین غلتید.
- این سه سال بهترین سال‌های عمر من بود، علی این‌قدر احساس وارد زندگی من کرد که وقتی به خودم اومدم دیدم من بی علی نمی‌تونم، به همین خاطر با رفتنش رگمو زدم، حتی وقتی زنده موندم و قصد کردم ازش متنفر باشم نتونستم و افتادم دنبالش، وقتی دیدم گم شده و خبری ازش نیست، نگرانش شدم، این‌قدر که خواستم خودشو نذر سالم بودنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #636
دقایقی بعد برای این‌که رضا را از حالت گرفته بیرون بیاورم گفتم:
- داداشی! من و علی رو‌ ول کن از زندگی خودت بگو.
رضا نگاهی کرد و لبخند زد.
- چی بگم؟
- از انتخابت راضی هستی؟
- آره شکرخدا.
- مریم چطوره؟
- خوبه، سلام داره.
با قیافه‌ای بی‌حس به طرفش برگشتم.
- حالشو که نپرسیدم، منظورم اینه باب میلت هست؟
رضا خنده کوتاهی کرد.
- مریم دختر خوبیه، همیشه هم احوال تو رو می‌پرسه.
لبخندی ضمیمه لب‌هایم کردم.
- ایشالله بعد کنکور عروسی افتادیم دیگه؟
- هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم، فکر‌ کنم فقط عقد کنیم عروسی رو بذاریم برای بعد.
لبخند عمیق‌تری زدم.
- خیلی خوشحالم برات داداشی! داری سر و سامون می‌گیری، برای من هم دعا کن.
- من همیشه برات دعا می‌کنم، اینو مطمئن باش.
برای این‌که دوباره فضا به طرف من و‌ غم‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #637
دستی به نوازش روی داشبورد کشیدم و ادامه دادم:
- باید ازش دل بکنم چون به پولش بیشتر از خودش احتیاج دارم.
- نگران من نباش! حالا تا مریم کنکور بده و تا ما دست و پامونو جمع کنیم برای عقد، کلی وقت می‌گذره، بعد هم به عمو میگم فقط عقد محضری بکنیم، بعدش میفتم دنبال وام ازدواج، وام رو که گرفتیم بقیه کارها رو راست و ریس می‌کنم.
- نه خیر داداش! فکر کردی می‌تونی با پنج تومن وام عروسی بگیری؟
- قرار نیست یه عروسی مجلل بگیرم که.
- اصلاً حرفشو نزن، تو همه پس‌انداز و سرمایه زندگیت رو ریختی پای من، امکان نداره بذارم به خاطر من زندگیت خراب بشه.
- زندگیم خراب نمی‌شه، اما فکر کردی اگه ماشینت رو‌ بفروشی به آقا چی باید بگی؟ آقا نمیگه پول لازم‌ داشتی خودم بهت می‌دادم چرا ماشینو‌ فروختی؟
- حق با توئه، لب تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #638
با پایان حرفم سرم را به طرف رضا برگرداندم. رضا با اخم سوالی به طرفم برگشت.
- من؟ نه...چرا فکر می‌کنی پشیمون شدم؟
- هیچ‌وقت نشدی؟ حتی همون‌موقعی که از خونه رفتی؟
- اون رفتن تقصیر خودم‌ بود، خودم‌ حدم رو‌ نشناختم، سال‌ها زندگی کردن توی یه خونه باعث شده بود فراموش کنم من و تو... .
با کمی مکث غمگین‌تر گفت:
- برادر و خواهر نیستیم.
نفس حبس شده در سینه‌اش را بیرون داد.
- تقصیر خودم بود که حرمت بین من و‌ آقا شکسته شد.
اخم کردم.
- تو‌ تقصیری نداشتی، تقصیرکار‌ ماجرا من بودم، من بودم که عین آدم رفتار نکردم و شوخی راه انداختم.
سرم را به طرفین تکان دادم.
- هرگز فکر نمی‌کردم بابا این‌طور حساسیتی داشته باشه، اصلاً نفهمیدم چرا یه دفعه این‌قدر حساس شد.
البته کسی در همان زمان در ته مغزم‌ فریاد کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #639
لبخندی در جواب رضا زدم.
- نخیر آقا! مثل این‌که منو هنوز نشناختی، هیچ کس نمی‌تونه سارینا رو‌ مجبور‌ به کاری کنه، ما داداشمون رو خیلی دوست داریم، برای خاطرش همه کار می‌کنیم.
- پس خوش به حال من!
فقط با لبخند به او‌ خیره شدم. رضا با لحن آرامی ادامه داد.
- داداشی رو ببخش که به‌خاطرش این همه سال اذیت شدی.
کمی اخم کردم.
- این چه حرفیه؟ تو بیشتر به‌خاطر من اذیت شدی تو باید آبجی لجبازت رو‌ ببخشی.
- یادمه چند بار همون موقع‌ها شاهد بودم که آقا به مادر اعتراض می‌کرد چرا سارینا رو محدود می‌کنی؟ بذار هرجور دلش می‌خواد و راحته لباس بپوشه، اما مادر کوتاه نمی اومد و‌ می‌گفت، سارینا باید این چیزها رو از همین حالا یاد بگیره.
به حرف‌هایش که لحن گرفته‌ای داشت فقط گوش می‌کردم.
- دوازده سیزده سالم‌ بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
853
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #640
مدتی طولانی سکوت میانمان برقرار شد. سکوتی عذاب‌آور. من برادرم را می‌خواستم نه این رضای به غم نشسته را. به طرف او که غرق در رانندگی بود برگشتم.
- اگه یه نفر توی دنیا باشه که هیچ‌وقت نتونم ازش طلب بخشش کنم تویی.
یک لحظه به طرفم برگشت.
- طلب بخشش؟ برای چی؟
- برای جبران همه دردسرها و عذاب‌ها و مشکلاتی که به‌خاطر من داشتی؟
- چرا مزخرف میگی؟ کدوم دردسر و عذاب؟
- بچه نیستم، می‌فهمم، اون‌قدر که تو برادر بودی برام من خواهر نبودم برات، دلیل حال بد الانت هم منم، منو ببخش!
رضا لبخندی روی لبش آورد.
- حال من هیچم بد نیست، توپ توپم، نگران من نباش.
لحن رضا مثل همیشه شده بود. شاید می‌خواست تظاهر به خوب بودن کند، اما همین هم برایم کافی بود. من همین رضای خوش‌حال را می‌خواستم حتی اگر دست به پنهان کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا