متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #191
دستانم را مشت کردم و خودم را جلوی آیفون تصویری کشیدم. صدای رعدی آمد و بعد، صدای تیک باز شدن در بزرگ فلزی و سیاه. چشمم را برای لحظه‌ای به آسمان دادم، ابرها کلش را پوشانده بودند. چیزی تا عید نمانده بود و ای‌کاش سال آخرم باشد. با شانه‌هایی خمیده داخل شدم. از میان درختانی که به خیال خودشان بهار شده بود و بی‌خبر از حیله‌ی آسمان زودتر از موعد بیدار شده و شکوفه زده بودند گذشتم و از سه‌ پله‌ی مقابل بالکن بالا رفتم. در نیم شیشه، نیم فلزی مقابلم باز شد و قامت بلند و چهارشانه‌ی پدرم مقابل چشمانم نقش بست. گوشی تلفنش دم گوشش بود و با دقت حرف‌های طرفی که پشت خط بود را گوش می‌کرد. جواب سلامم را با تکان دادن سرش داد، از جلوی در کنار و به سمت اتاق‌های انتهایی سالن رفت. داخل شد و در چوبی و قهوه‌ای پشت سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #192
سلام بچه‌ها!
خوبید؟:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
یکی به سعید رای داده بود تو نظرسنجی، تو رو خدا بیاد بگه کی بوده، می‌خوام بهش ماشین کادو بدم. خدایی خیلی کیف کردم:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:

همین‌طور مستاصل وسط پذیرایی ایستاده بودم، که پدرم با ظرف بلوری بدون پایه‌ی جهاز مادرم که پر بود از پرتقال و سیب‌های قرمز، از آشپزخانه بیرون آمد. ناخن‌های نه چندان بلندم را در گوشت دستم فرو کرده بودم و در ذهنم دنبال بهانه‌ای می‌گشتم تا زودتر فِلِنگ را ببندم. قبل از آنکه با فهمیدن گندی که زدم، جنازه‌ام از این خانه خارج شود؛ هرچند که در آن لحظه مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #193
سرم را بلند کردم و در چشمان پدرم خیره شدم، هنوز هم نگاه ازم می‌دزدید.
- همینو هِی می‌گفتی دیگه؟ نه؟ بابا من اومدم راستش رو بهت گفتم ولی تو گرفتیم زیر باد کتک.
آستین پیراهن زیتونی‌ام را تندتند بالا زدم و دستم را روی گوشت اضافه‌ی بالای بازویم گذاشتم.
- می‌بینی؟ جای سگک کمربند. حتی نفهمیدی پاره شد و خون اومد. زخمش گوشت اضافه آورده می‌بینی؟
اشک را روی گونه‌اش دیدم و باز هم کوتاه نیامدم.
- تو ندیدیش چون پشت هم می‌گفتی زر زر نکن، مرد که گریه نمی‌کنه. تو می‌زدی و من نباید گریه می‌کردم.
لب گزیدم و سعی کردم لرزش صدایم مخفی کنم.
- من از اون روز یاد گرفتم نباید گندی که زدم رو گردن بگیرم. یاد گرفتم به نفعمه سکوت کنم. یاد گرفتم هر چی شد، بندازم گردن یکی دیگه. می‌دونی چرا؟
بالاخره نگاه اشکی و لرزانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #194
سلام علیکم. یه سری گل بعد از مدت‌ها دوباره افتخار دادن و خوندن متهم رو از سر گرفتن. منم به افتخارشون، قلم گرفتم دستم دوباره:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:
پارت‌های بعدی میفته برای دهم اسفند، بعد از امتحانم:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
از همین‌جا از همه‌تون موقتاً خداحافظی می‌کنم. فردا گوشیم رو خاموش می‌کنم اینه که تو فضاهای مجازی دیگه هم نخواهم بود. پس نگرانم نشید، حالم خوبه و در حال دوره‌ام. برام دعا کنید که از پسش بربیام:barefoot:
دلبـر که جان فرسود از او دلبـر که جان فرسود از او
حصار آبی حصار آبی
خانوم سین❀ SA❀HEL

در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #195
خنده‌ی کریهش که تمام شد، گفت:
- وای! چه‌قدر تو بامزه شدی امروز پسر. اشکم دراومد از خنده، وای خدا. اصلاً یادم رفت برای چی زنگ زدم.
چند ثانیه مکث کرد و بعد با صدایی پرنشاط گفت:
- آهان! یادم اومد. دیگه دارم پیر می‌شما پسر!
لعنت به او پسر گفتنش. حالم را از خودم و جنسیتم به هم می‌زد. باز هم صدای نحسش را شنیدم.
- ببین! یه زحمت دادم برات. بابات از اونی که برام گفته بودی هم سمج‌تره پسر! چه‌طور زیر دستش دووم آوردی واقعاً؟ از در می‌اندازیش بیرون، از پنجره میاد. کچل‌مون کرده به جان شادی جونت.
دندان به هم ساییدم. ادامه داد:
- باید یه کاری کنی یه مدت حواسش پرت شه ازمون، یه جورایی باید گمراهش کنی. گرفتی چی می‌گم؟
چشمانم را بستم و چندین‌بار پشت هم نفس عمیق کشیدم. هرچه شده بود را خودم کرده بودم. همه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #196
پوزخندی زد:
- کاملاً مشخصه که حست بهش یه عذابِ وجدان ساده‌ست.
فریاد زدم:
- خفه شو.
- خب! مثل اینکه باید قطع کنم.
سریع و طوطی‌وار گفتم:
- نه، نه. تو رو خدا قطع نکن. ببخشید، اصلاً من غلط کردم. هرچی تو بگی. فقط بگو شادی خوبه؟ تو رو خدا احمد! خواهش می‌کنم لعنتی، بگو شادی خوبه؟
صدایم هر لحظه رو به زوال می‌رفت و من از این ضعفی که در کلامم موج می‌زد، متنفر بودم. صدایش این‌بار جدی بود:
- سرش خیلی درد می‌گیره.
با بهت گفتم:
- سرش؟ چرا؟ مگه چی شده؟ هان؟ کسی زدتش؟ سرش خورده جایی؟ رفته بهداری زندان؟ وای! نکنه به خاطر اون موقعی باشه که خورد زمین. لکه‌ای چیزی تو سرش جا نموده باشه یه وقت. سردرداش چه شکلیه، هان؟ دِ حرف بزن احمد!
بعد از چند لحظه گفت:
- اوففف! یه نفس بکش بابا. تو در مورد من چی فکر کردی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #197
صورتم سرخ شده بود و رگ گردنم داشت پاره می‌شد، انقدر ناخنم را به کف دستم فشار داده بودم که پاره شده بود. باز هم دهن بی‌صاحبش را جنباند:
- وای! ببخشید، حواسم نبود قسمتت نشد برید زیر یه سقف که بشناسیش. چه توقعاتی دارما.
بعد هم باز بلندبلند خندید. جز قرمز شدن، انگار کار دیگری ازم برنمی‌آمد که هنوز هم سکوت کرده بودم. تنفس‌هایم صدادار شده بودند، انگار شنید که سرخوش گفت:
- چه نفس‌نفسی هم می‌زنه برای یارش. بابا خجالت بکش سعید! زنت سه ساله مرده. حالا درسته نرفتید زیر یه سقف، ولی بالاخره...
فریادم را از ته حلقم آزاد کردم:
- خفه شو آشغال کثافت. خفه شو.
ولی او انگار می‌خواست جانم را به لبم برساند که باز هم ادامه داد:
- آروم بابا. چیزی نشده هنوز که. فکر کردی من انقدر نامردم رفیق؟ نه پسر! هواتو دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #198
سلام بچه‌هاااااااا!:354:
چه‌قدر دلم براتون تنگ شده بود. من بالاخره برگشتم کلی هم پارت آوردم با خودم.
یه خواننده‌ی گل جدید بهمون اضافه شده. خوش اومدی گل.
noongaf noongaf
راستی! یه نظر سنجی جدید گذاشتم به عنوان سوال دوم، ممنون‌تون می‌شم اگه جواب بدید. اگه یه توکه پا هم بیاید نمایه‌ام و نظر بدید که دیگه هیچی، ذوق مرگ می‌شم از خوشحالی:610191-ef6baed74ae31d9ef158f22056b35586:
خلاصه‌ی کلام که...

خیلی دوست‌تون می‌دارم:barefoot:

صدای بابک در گوشی پیچید:
- الو! سعید جان!
صدایش مثل هیچ‌وقت نبود؛ احساس می‌کردم سرگیجه دارم. لعنت به من. من که گفته بودم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #199
سوئچم را چنگ زدم و قبل از این که از اتاق بیرون روم، سر بلند کردم و دوباره به جای دست کوچک فاطمه که روی سقف بود، خیره شدم:
- فاطمه! تو برای بابام دعا کن. من دیگه روم نمی‌شه، تو ازش بخواه.
قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمم پایین غلتید:
- از این‌که همه به‌خاطر من افتادن وسط مصیبت خسته شدم فاطمه، خسته شدم.
بالاخره دل کندم و با مقصد بیمارستان از خانه خارج شدم.
تندتند از پله‌های بیمارستان بالا و سمت اتاق عمل رفتم. آرمیتا روی صندلی‌های فلزی کنار دیوار نشسته بود و تسبیح می‌انداخت. بابک هم به دیوار سفید پشت سرش تکیه کرده بود و چشمانش را بسته بود. با قدم‌هایی بی جان به سمتِ دری با شیشه‌های مات رفتم که رویش دوتا دایره‌ی بزرگ ورود ممنوع نصب بود. هر قدم که بر می‌داشتم، یک تصویر مقابل چشمم جان می‌گرفت.
قدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #200
جلوی خانه‌اش نگه داشتم و وقتی دستم به دستگیره‌ی در ماشین خورد، تازه یاد شادی افتادم. چشم بستم و محکم سرم را به شیشه کوبیدم. من حتی در برزخ هم نبودم، وسطِ وسطِ جهنم بودم؛ گرمای شعله‌هایش را حس می‌کردم، قلبم داشت ذوب می‌شد و من... فقط می‌توانستم شاهد زجه‌هایش باشم. چند ضربه به شیشه خورد و مرا به خودم آورد. دخترک کم سن و سالی بود با صورتی کثیف که پر از سیاهی بود. روسری‌ سبزش را کج و کوله دور سرش پیچیده بود و جعبه‌ای پر از آدامس دستش بود. شیشه را پایین دادم. آب دهانش را پر سر و صدا قورت داد و با لحن شیرینی گفت:
- عمو! ازم آدامس می‌خری؟ هر سه‌تا رو می‌دم بیست و پنج تومن. انقدر خوش‌مزه‌ان... .
چشمانش را مظلوم کرد:
- می‌خری عمو؟
دستم را جلو بردم و آرام گونه‌اش را نوازش کردم، یک لحظه لرزید و بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا