- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #41
با همان لحن قبل گفتم:
- مرجان گفت بهت بگم تو رو پیغمبر سیگار دستش ندین.
صاف ایستاد و همانطور که در را باز میکرد، گفت:
- به خودش هم گفتم، من نونخور اضافه نمیخوام.
پله را پایین رفت و من هم به دنبالش داخل شدم. انگار وارد خانهی ارواح شده بودم؛ آنقدر محو درختان بیبرگ، برگهای ریخته کف حیاط و حوض بی آب و پر از خرت و پرت بودم، که اصلاً نمیشنیدم چه زِر زِر میکند. محمد هم همانطور پاچه بالا، مثل مجسمه ایستاده بود. نگاهم به سمت خانهای کشیده شد که غرق در کادود شده بود و حتی به سختی دیده میشد. صدای نعشهی مردی را شنیدم:
- کیه زَری؟
کمکم هیکل لاغر مردنی و نحسش هم از میان انبوه دود مقابلم نمایان شد. زیرپیراهن آبی گل گشادی به تن داشت و شلوار مشکیاش هم در تنش زار میزد. همانطور خمیده و...
- مرجان گفت بهت بگم تو رو پیغمبر سیگار دستش ندین.
صاف ایستاد و همانطور که در را باز میکرد، گفت:
- به خودش هم گفتم، من نونخور اضافه نمیخوام.
پله را پایین رفت و من هم به دنبالش داخل شدم. انگار وارد خانهی ارواح شده بودم؛ آنقدر محو درختان بیبرگ، برگهای ریخته کف حیاط و حوض بی آب و پر از خرت و پرت بودم، که اصلاً نمیشنیدم چه زِر زِر میکند. محمد هم همانطور پاچه بالا، مثل مجسمه ایستاده بود. نگاهم به سمت خانهای کشیده شد که غرق در کادود شده بود و حتی به سختی دیده میشد. صدای نعشهی مردی را شنیدم:
- کیه زَری؟
کمکم هیکل لاغر مردنی و نحسش هم از میان انبوه دود مقابلم نمایان شد. زیرپیراهن آبی گل گشادی به تن داشت و شلوار مشکیاش هم در تنش زار میزد. همانطور خمیده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر