متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #81
پسر از ترس خودش را عقب کشید و به نفس‌نفس افتاد. حالا بیش از پیش سرمای هوا را احساس می‌کرد. کلمات ممنوعه به بلندی یک فریاد در گوشش نجوا شده بود. با عجله به اطراف نگاه کرد. در باغ خشکیده‌ی اطرافش هنوز همه چیز مثل همیشه خلوت، ساکت و آرام بود. زن به او اطمینان داد:
- نگران نباش! من ده سال پیش که آینده‌ش رو دیدم، فهمیدم. اگه قرار بود به کسی بگم اون‌موقع این‌کار رو می‌کردم. عزیزم من کاری به تو و سرنوشتت ندارم؛ این قانون منه. من فقط از بدبختی‌ها و ناامیدی‌هات استفاده می‌کنم. من به دنبال اطلاعات نیستم؛ دنبال احساسات سیاهم. اون‌ها به من انرژی و جوانی و لذت میدن و به غیر از تو به هیچکس دیگه‌ای درموردش نمی‌گم. این یه اهانت به اصالت منه که بخوام درموردش حرف بزنم. به‌نظر من شبح آدم بدبختیه؛ پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #82
پسر تلاش کرد تا هم‌پای زن بدود، گرچه دائم سکندری می‌خورد و پاهای کوچکش کم‌کم گام‌های منظمش را فراموش می‌کرد:
- ولی من تا به حال آواز نخوندم.
زن با خوشحالی صدایش را بالا برد:
- اشکالی نداره، فقط سعی کن با سوز بیشتری از اون‌چه که هست بخونی.
بالاخره به زیر سایه‌ی سرد آلاچیق رسیدند. اینجا از بیشتر جاهای باغ سردتر بود. به محضی که دست‌های پسر آزاد شد. کتش را محکم به دور خودش پیچید و پاهایش را به هم جفت کرد تا فقط کمی احساس گرما کند. نگاهش به نیاسین افتاد که با اشتیاق به سمت پیانوی قدیمی و از کار افتاده‌ی مقابلشان رفت. به روی نیمکتی سنگی و پر از خاک و لایه‌ای باریک و نم از خزه‌های قهوه‌ای‌رنگ، نشست. درپوش شکسته و خاک گرفته‌ی کلیدها را با لذت و احتیاط برداشت و نگاه پر از برقش را به روی کلاویه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #83
وقتی نیاسین تا این اندازه شاد شده بود، به این معناست که در آینده‌اش تا چه اندازه درد و رنج دیده است. پسر نگاهش را دوباره به زن انداخت. گونه‌های برجسته‌ی زن حسابی گل انداخته بود. لب‌هایش با ظرافت از هم فاصله گرفت و صدای لطیفش، گوش‌هایش را نوازش داد:
- این خبرها برای تو چندان خوب نیست!
***
شصتمین سال از شروع سلطنت شاه فیوروسانتا

آسمان خاکستری بالای سر دودکش‌های خانه‌های سنگی گلوریا، سایه‌ای شوم انداخته بود. ردی باریک از دودی سیاه از آن‌ها به سمت آسمان می‌رفت و آن را تیره‌تر می‌کرد. مردم گلوریا در سرمای عصرگاهی در دو سوی جاده‌ی اصلی صف کشیده و با چهره‌هایی عصبی و غمگین به رژه‌ی لشکر شاه نگاه می‌کردند.
سربازان با زره‌هایی براق و تمیز بدون ذره‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #84
شاه چانه‌ی تیز و کشیده‌اش را بالا داد و نگاهش را از کاریفان گرفت و با گام‌هایی بلند و محکم درحالی‌که عصای سیاهش را به زمین می‌کوبید، از کنار وزیر که باری دیگر سینه به جلو داده و نفسش را حبس کرده بود، گذشت و اتاق را ترک کرد.
***
یانیس متعجب به نجواهایی که به تازگی پا گرفته بودند، گوش داد. استانیگر یکبار درباره‌ی بانو نیاسین به او گفته بود. زن قدرتمندی که به سادگی تکان دادن یک بند انگشت، می‌تواند قلب شاه را از سینه‌اش بیرون بکشد و تنها اشتیاقش برای دیدن سرنوشت غم‌انگیز افراد بود و همین او را از دخالت در امور دور نگه می‌داشت. بانو نیاسین هیچ علاقه‌ای به دخالت در زندگی هیچکسی نداشت. او زنی با اصالت بود. اصالتش از او یک رازدار بزرگ ساخته بود. ولعی سیری‌ناپذیر برای دیدن غم‌ها، اندوه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #85
رد لبخندی کمرنگ و بی‌جان به روی لب‌های صورتی بانو نشست و زمزمه‌ی سحرانگیزش در فضای بین آن دو پیچید:
- این روزها کسی که منو به وجد بیاره وجود نداره. اگه نتونم اون رو اینجا هم پیدا کنم، باید به دیدن دشمنانت برم. شنیدم تورون رو تسخیر کردن. برای دیدن فرمانده‌ی بی‌باکشون لحظه شماری می‌کنم.
شاه بی‌توجه به حرف‌های بانو نیاسین که با بی‌علاقگی ادا شده بودند. یک دستش را از عصا جدا کرد و به سمت او بالا گرفت:
- یک نگاه به سرنوشت من بنداز!
بانو مانند مادری مهربان به او نگاه کرد و لبخندش به روی لب‌های‌ مینیاتوری‌اش رنگ گرفت. سپس از او فاصله گرفت و شبح‌گون در بین حضار چرخید. روبه‌روی بیاتریسا که در بین چند جنگاور تنومند ایستاده و با نگاه آتشنینش او را برانداز می‌کرد، لحظه‌ای ایستاد. بیاتریسا سراپا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #86
شاه او را چرخی داد و با ظرافت و گام‌هایی بلند و چرخان او را در تالار گرداند. پیچ و تاب‌های موزون و زیبای بانو نیاسین چهل‌چراغی از رنگ‌های بنفش را در تالار بازتاب داد. شاه کنجکاو زمزمه کرد:
- باور کنم تو هرگز تو زندگیت به هیچ موسیقی‌ای گوش ندادی؟ حتی یکبار؟ با این‌که از قبل هرگز نرقصیدی ولی امروز این‌کار رو می‌کنی. تو باید قبلاً موسیقی رو تجربه کرده باشی.
بانو نگاه مورب و حریصش را روی تک‌تک اجزای صورتش گرداند و لبخندش عمق گرفت و با اشتیاق جواب داد:
- البته! من قبلاً سه بار موسیقی رو تجربه کردم.
شاه به نگاه درشت و براق و ارغوانی‌اش دقیق شد‌:
- سکوت؟
بانو خنده‌ی نرم و کوتاهی کرد:
- نه، موسیقی واقعی. تصنیف‌های غم‌انگیز و با سوز و لرزشی از ته دل!
شاه متعجب چشم‌هایش را باریک کرد و او را وادار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #87
کاریفان با دیدن لبخندش، تکانی خورد و دستش را بالا آورد و پنجه‌هایش را در پنجه‌های ظریف بانو گره زد و با حرکاتی سریع هم‌پای او شد. کاریفان مثل بقیه‌ی افراد حاضر بعضی حرف‌های آن‌ها را شنیده بود و کنجکاو بود بداند، آیا به او دلیل این رقص را خواهد گفت؟ بانو نیاسین که انگار افکار او را شنیده باشد، لبخندش را کش داد و گفت:
- نه، به تو هم نمی‌گم.
حرکاتشان سریع بود و دامن بنفش و شنل سیاهشان در اطرافشان به پرواز درآمده بود. بانو همان‌طور که با نگاه مشتاقش تک‌تک اجزای صورت شاه را نگریسته بود، به صورت کاریفان هم خیره شد. کاریفان که حسابی معذب شده بود تشر زد:
- توی صورت من دنبال چی می‌گردی؟
بانو رؤیاگونه چرخشش را کامل کرد و لب زد:
- هیچوقت لبخند رو روی لبت ندیدم. تو همیشه درون‌گرا و آروم بودی. یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #88
اولین‌بارش بود و آخرین‌بارش و اون رو برای من خوند. متقاعد کردنش کار سختی بود ولی بالاخره این افتخار رو به من داد تا تنها فرصتش برای من باشه.
بانو لب می‌زد ولی صدایی از بین لب‌هایش بیرون نمی‌آمد. یانیس تنها کسی بود که حرف‌های او را می‌فهمید. حرکات لب‌هایش نرم و آرام بودند. لبخند کمرنگی لب‌های بانو را حالت داد:
- این اولین‌بار توئه. هر چند آخرین‌بارت نخواهد بود.
با نگاه مشتاقش تک‌تک اجزای صورت یانیس را می‌بلعید. حالا صورت یانیس هیچ حالتی نداشت و چیزی از اسرار درونش را نشان نمی‌داد. بانو باز هم لب زد:
- ولی رقص برای من با تو به پایان می‌رسه و دیگه تکرار نمی‌شه. همون‌طور که اون آخرین موسیقی‌ای بود که شنیدم و آخرین هم باقی می‌مونه. من این لحظات رو هرگز فراموش نمی‌کنم.
یانیس دستش را به دور کمر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #89
معنای این لبخند را بانو خیلی خوب می‌دانست و مشابه آن را روی لب خودش هم نشاند. دیگر خبری از خستگی و بی‌حوصلگی در صورت بانو نبود. صدایش را آهنگین روبه جمعیت منتظر بالا برد:
- دیگه کسی رو نمی‌بینم، این دختر آخرینش خواهد بود.
و سپس با همان لبخند روبه بیاتریسا اشاره داد:
- دنبالم بیا.
و از تالار اصلی بیرون رفتند. بیاتریسا مانند سایه‌ای خاموش پشت سر بانوی بنفش‌پوش به آرامی گام برمی‌داشت. لباس‌های سیاه‌ و بلندش و حالت موهایش و اندام لاغر و بلندش به غیر گام‌های محکم و پرصدایش همگی مانند سایه‌ی سیاه بانو نیاسین بود. متوجه این شوخی زشت روزگار شد و پوزخندی گوشه‌ی لب‌هایش خشک کرد. بانو برخلاف خودش گام‌هایی کوتاه و موزون و نرم برمی‌داشت که هیچ صدایی ایجاد نمی‌کرد. درست وسط حیاط و نزدیک به مجسمه‌ی شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #90
نگاهش به سمت اسب سیاه بدون زینش چرخید که یورتمه‌‌کنان به سمتش می‌آمد. نگاهش را دوباره به بیاتریسا داد و شادمان چشمکی به او زد:
- فکر کنم دیگه وقتش شده یکم تغییر کنم.
به آسمان نگاه کرد و با دستش بشکنی زد. هایت که هنوز در آسمان قصر بال‌هایش را باز کرده و چرخ می‌خورد، سرش را به سمت زمین چرخاند و با یک چرخش ناگهانی به سمت آن‌ها آمد و با چند بال محکم که باعث شد هوای سرد چندین‌ برابر سردتر شود و لباس‌هایشان در پشت‌ سرشان به پرواز درآید، مقابل نیاسین فرود آمد.
نیاسین با لبخندی زیبا به سمتش گام برداشت و با دست ظریف و کشیده‌اش پوزه‌اش را نوازش کرد، سپس بی‌معطلی به سمت گردن او رفت و با یک پرش شاهانه در جایی در بین گردن و بال‌های او نشست. بیاتریسا بهت‌زده به او و حیوان دست‌آموز یانیس که حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا