متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
هانس سرش را کمی کج کرد و نگاه دقیق‌تری به صورت آشفته و آب‌ندیده‌اش انداخت. او هم مثل باقی سربازانش صورتی کثیف و خون‌آلوده با نگاهی پردرد داشت. احتمالاً فیچ نمی‌دانست که تمام حرف‌هایی که به او زده بود، درواقع جواب تمام تردیدهایش بود. دستور داد:
- برو سر پستت!
بعد چرخید و قبل از او به سمت اتاقش رفت. حالا احساس می‌کرد، قدم‌هایش را محکم‌تر برمی‌دارد و به تصمیم درست نزدیک‌تر است.
***
گرگنما غرش بلندی سر داد و با صدای نخراشیده‌اش بلند گفت:
- داری میگی به شاه خدمت کنم؟ به اون کفتار؟
بیاتریسا نگاهی به رژه‌ی عصبی‌اش درون اتاقک سیاه‌چال، زیر نور سرخ مشعلش انداخت و بعد نگاهش را از او گرفت و پچ زد:
- تو برادر منی! ما با هم به خدمت شاه اومدیم، هر دو قسم خوردیم تا برای اون بمیریم.
نگاهش را به چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
بیاتریسا نگاهی از روی حرص به مرد ریش‌قرمز انداخت که تمام آن هیکل گنده‌اش را به روی میزش خم کرده بود و در اطراف کتاب‌هایش ته‌ماند‌ه‌های استخوان‌های سفید و لیسیده دیده می‌شد، انداخت و بعد پوزخندی به لب‌های باریکش نشاند و طعنه زد:
- فعلاً به تو زودتر رسیده که از یه سگ هم بیشتر استخون می‌خوری!
و بعد بی‌توجه به او که بالاخره نگاه از ذره‌بینش گرفته و به او خیره شده بود، راه خروج را در پیش گرفت. صدای غرولند فالویس را تا زمانی‌که از راهروی بعدی می‌گذشت از پشت‌سرش شنید. خوب می‌دانست او هم حرف‌های خ**یا*نت‌آمیز زیادی پشت‌سر شاه می‌زد؛ ولی او کسی بود که تا به امروز از برادرش مراقبت می‌کرد. ذهنش آشفته بود و حرف‌های تراویسا یک لحظه هم از سرش بیرون نمی‌رفت. باور داشت که شاه هر چقدر هم که حیوان‌صفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
فاصله‌ای میان شکاف دهان شاه افتاد و خنده‌ی آرامی سر داد. جسارت بیاتریس را تحسین می‌کرد. نگاه بی‌پروا و پر از برق بیاتریس همیشه او را شگفت‌زده می‌کرد:
- درسته و کارهایی رو می‌کنن که باعث قدرتمندتر شدنشون میشه. بذار این کار رو بکنن.
نگاه متعجب بیاتریس لرزید و با دهانی نیمه باز لب زد:
- اما... .
شاه دستش را بالا برد و نگین سرخ انگشتری‌اش درخشید:
- به‌زودی خواهی دید، همه‌ی اون‌ها خواهند دید. هر چقدر بزرگ‌تر و مغرورتر بشن، کوچک‌تر و شکننده‌تر می‌شن. بذار امیدوار باشن، شادی کنن و جشن بگیرن. اون‌ها می‌تونن رشد کنن تا به جایی برسن که مقابلم با جسارت بایستن، بعد خواهند دید که تمام راهی که پیش رفتن و زندگی‌هایی که تو این راه دادن، چطور زیر پای من پوچ و بیهوده می‌شه و مثل یک داغ روی پیشونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
چطور تراویسا لطف‌های شاه را فراموش کرده بود، درحالی‌که می‌دانست حتی با کشتن شاه هم چیزی عوض نمی‌شد و مردم قسم خورده آن‌ها را خواهند کشت؟ برای آن‌ها جای دیگری وجود نداشت. آن‌ها هیچ مهارت دیگری غیر از کشتن نداشتند. شاید تراویسا ظاهرش را از یاد برده بود، هیچ‌کس در این دنیا جایی به یک هیولا نمی‌داد. این سرنوشت او بود؛ ولی تراویسا آن را نمی‌پذیرفت. می‌دانست رفتارش به نوعی به آن جوان لال، مربوط می‌شد. این پسر عادی نبود! تابه‌حال هیچ رفتار بدی نشان نداده بود؛ ولی نگاهش و تأثیر آن غیرقابل انکار بود. شبح ذهنی‌اش در آن ردای سیاه بلندش مدام از زیر تیغه‌ی شمشیرش می‌گذشت و با حرکات سریعش ضرباتش را دفع می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد و دائم در اطراف می‌چرخید و می‌پرید و شمشیرش را سفیرکشان به روی او فرود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
آن‌زمان که دور هم می‌نشستند و به دیگران می‌خندیدند. گاهی هم به یک غورباقه‌ی زشت که از کنارشان می‌گذشت هم با صدای بلند می‌خندیدند و یا وقتی که در مبارزه‌ای پیروز می‌شدند. آن زمان‌ها خیلی چیزها برای خندیدن وجود داشت؛ ولی حالا... آهی کشید. جز حس خون‌خواهی، خشم و نفرت دیگر هیچ حسی برایش نمانده بود. برای او همه‌چیز در جنگ خلاصه شده بود. با تمام شدن زندگی انسانی تراویسا، زندگی انسانی خودش هم به پایان رسیده بود.
دست‌هایش چسبیده به قبضه‌ی طلایی شمشیرش به شدت مشت شده بود و دندان‌هایش از شدت فشردگی به صدا افتاده بودند. اگر شورشی‌ها خانواده‌اش را نمی‌کشتند، حالا او هم می‌توانست مثل این پسر لال بخندد. باز هم قلبش به تپش افتاد و عرق سردی از تیره‌ی پشتش جاری شد. پسر لال بود، مادر و پدرش را افراد شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
وزیر پشت به او بود و چهره‌اش را نمی‌دید. شق و رق ایستاده و میان پچ‌پچ‌های نامفهمومش گاهی سر خم می‌کرد. لباس‌های بلند و تیره‌اش با هر حرکتش در اطرافش تکان‌ می‌خورد. یانیس هیچ تلاشی برای پنهان شدن نکرد و چند گام دیگر جلو رفت. شاه که هنوز او را ندیده بود، با صدای سرد و آرامش خطاب به چیزی که وزیر می‌گفت، لب زد:
- خطایی بوجود نیاد، باید... .
نگاهش به چشم‌های متعجب و گرد یانیس افتاد و جمله‌اش ناتمام ماند. وزیر رد نگاه شاه را گرفت و چرخید. با دیدن یانیس که در لباس‌های زیبایش ایستاده بود، رنگ چهره‌اش از خشم سیاه شد و ابرو در هم کشید و خطوط عمیقی در اطراف دهانش شکل گرفت و غضبناک صدایش را بالا برد:
- تو اینجا چیکار می‌کنی؟
یانیس خم شد و تعظیم کوتاهی کرد. هنوز هم در حیرت این ملاقات مخفیانه‌ی شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
تقدیم به بهترینم 《Fatemeh》 《Fatemeh》
ـــــــــــــــــــــــــ
شاه چانه‌ی زاویه‌دار و استخوانی‌اش را بالا داد و خیره در مسیر رفته‌ی جوان مو بلوطی لب زد:
- دیدی که اون حتی نمی‌تونست از خودش دفاع کنه تا دار زده نشه. این پسر خطری برای ما نداره. گستاخی و کنجکاوی اون، اون رو توی دردسر انداخته بود. احتمالاً داشته این اطراف پرسه می‌زده. به هر حال سود اون خیلی بیشتر از ضررشه.
کاریفان متعجب تکرار کرد:
- سود؟!
شاه با صدای آرام و گیرایی توضیح داد:
- ما سال‌هاست در تلاشیم تا جادویی بسازیم که بوسیله‌ی اون حیوانات وحشی و هیولاها رو رام کنیم و تا حالا موفق نشدیم. کاری که اون پسر لال به سادگی در کمتر از چند دقیقه انجام داد.
صدایش در انتها روبه تحلیل رفت. انگار موضوع مهم و قابل تأملی را بیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
سر به‌زیر انداخت و با گام‌هایی کوتاه به سمت سربازخانه رفت. صدای کشیدن ناخن‌های هایت را به روی سنگ‌فرش‌ها ‌شنید و همین‌طور غرش‌های محزونش را و لبخندش پررنگ شد. حالا که از هاله‌ی گرمای اطراف هایت فاصله گرفته بود، سرمای هوا را بهتر احساس می‌کرد. شانه‌اش لرزید و کمی در خودش جمع شد. سر بلند کرد که درست مقابلش در آن‌سوی حیاط با کمی فاصله از درب ورودی سربازخانه، کاریفان را دید. درحالی‌که با دقت اطرافش را با آن چشمان ریز و گرد جغدی‌اش می‌کاوید با نگهبانی جوان چیزی‌ را پچ می‌زد. دیدن کاریفان در این وضع، او را کنجکاو کرد. به اطرافش و به افرادی که در حال رفت و آمد بودند، نگاه کرد و بعد متوجه شد عده‌ای نگاه‌های پر حیرتشان به پشت‌سرش و بازیگوشی‌های هایت جلب شده بود. سریع از دیدرس آن‌ها دور شد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
کاریفان با آن نگاه محتاطش به دقت اطراف را از نظر گذراند، سپس شنل بلندش را محکم به عقب فرستاد و به سمت ورودی قصر به راه افتاد. یانیس نفسش را بیرون داد و چند دقیقه‌ای در همان حالت ماند و بعد از آن به دنبال نگهبان وارد سربازخانه شد.
سربازخانه شلوغ و مملو از سر و صدا و بوهای تند و مختلف بود. حالا که اوضاع گلوریا آرام گرفته بود انگار راه نفس‌ها هم باز شده بود. نگاه گرد و تیره‌ی یانیس به روی چهره‌ها چرخید و همان‌طور که به دنبال آن نگهبان می‌گشت به سمت انتهای سربازخانه گام برداشت. اما هرچه سرک می‌کشید، نگهبان را بین باقی سربازها و نگهبان‌ها نمی‌دید. جوانی زره‌پوش و قدبلند جام بزرگ نوشیدنی‌اش را بالا گرفت و با خنده فریادی مانند «هورا» کشید و پشت سرش چند نگهبان دیگر جام‌های چوبین و بزرگشان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
صدایش خراشیده و آرام بود. منتظر جوابش نماند و پوزخندی زد:
- برای دیدن این پیر خرفت!
خیلی زود پوزخندش جایش را به نفرت عمیقی در نگاهش داد و با گام‌هایی بلند و محکم انبار را ترک کرد. یانیس او را با نگاهش دنبال کرد. موهای بافته و بلندش با آن طلایی‌های زیبایش در پشت سرش مانند آونگی تاب می‌خورد:
- این روزها سگ شده.
با شنیدن صدای آرام فالویس نگاه از مسیر بیاتریسا و درب بسته‌ی انبار گرفت و به او داد. فال کتابش را بست و ذره‌بینش را کناری گذاشت. صورتش در زیر نور مشعل‌های درون اتاق روشن‌ شده بود و حالا درست مثل همیشه به‌نظر می‌رسید. گویی تأثیر لباس‌ها از بین رفته بود و باز هم از دیدن جوان لالی که میان حرف‌هایش نمی‌پرید و اجازه می‌داد هر چقدر دوست دارد حرف بزند، خوشحال شده بود. با علاقه نگاه آبی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا