متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
به دیوار پشت‌سر فالویس نگاه کرد. درست بالای صندلی گهواره‌ای‌اش، به روی میخی نزدیک به تصویری سیاه و بی‌شکل دسته‌ای کلید آهنین دید. لحظاتی به آن کلیدها خیره شد. تک کلیدی جدای از آن‌ها به روی همان میخ آویزان بود. یادش آمد، بارها این کلید را در دستان فال و بیاتریس دیده بود. از جایش بدون ایجاد ذره‌ای صدا بلند شد و میز بزرگ را دور زد. با دقت گام برمی‌داشت تا حتی لبه‌های لباس بلندش به چیزی روی میز گیر نکند و صدایی ایجاد نشود. از فاصله‌ی کم میان دیوار و پشتی صندلی فالویس با دقت عبور کرد و بعد با نوک انگشتان باریک و بلندش کلید را گرفت و به آرامی آن را از روی میخ جدا کرد و بعد با همان آرامی و احتیاط راه رفته را برگشت. به سمت درب زیرزمین رفت. به قدری آهسته گام برمی‌داشت که حتی خودش هم صدای پای خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
او از این جوان نمی‌ترسید و قطعاً در یک نبرد رو در رو او پیروز بود، ولی چیزی در آن چشم‌ها بود که تمام وجودش را قفل می‌کرد و به درون ذهنش نفوذ می‌کرد. احساس عجیبی داشت انگار که به آرامی درون باتلاقی غرق می‌شد و هیچ راه نجاتی نداشت. ترسید و مانند توله سگی در خودش جمع شد و فکر کرد او هنوز گرفتار است و هرگز نمی‌تواند به آن نگهبان صدمه‌ای بزند و اصلاً چه اهمیتی داشت که به آن نگهبان پیر صدمه‌ای بزند یا نه؟ دستانی سرد به نرمی وارد ذهن منجمدش می‌شد و تک‌تک تارهای ارادی‌اش را می‌بلعید و به او اجازه‌ی هیچ فکر و حرکتی را نمی‌‌داد. این نگاه با جادوی نادیدنی‌اش، قطعاً اگر می‌خواست همین حالا روح او را در قالب زشت و بزرگش دفن می‌کرد. در آخر وحشت از غرق شدن در گودالی بی‌انتها و تاریک او را تسلیم کرد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
طره‌های طلایی موهایش جلوی رویش آزادانه آویزان بودند. تنها چیزی که او را به مادرش ربط می‌داد، موهایی که به سیاهی شب بودند و در انتها مانند آتشی، طلایی‌های آن زبانه می‌کشید.
آهی کشید، تراویسا از شاه متنفر بود و او را مسئول تباهی زندگی‌اش می‌دانست. محال بود از او اطاعت کند. از دیوار فاصله گرفت و به گروهی از نگهبان‌هایی که پاکوبان از مقابلش می‌گذشتند، نگاهی انداخت. در پس رژه‌ی آن‌ها و درست در وسط حیاط و نزدیک به مجسمه‌ی شاه، یانیس را دید. صورتش از این فاصله نورانی‌تر از خورشید بالای سرش می‌تابید. گردن کج کرده و با لبخندی زیبا بر روی لب‌های صورتی و باریکش پوزه‌ی جانورش را نوازش می‌کرد و جانور مستانه گردن می‌چرخاند تا سهم بیشتری از نوازش‌های او داشته باشد. بعد جانور روی دوپای عقبی‌اش ایستاد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
بیاتریسا حالا به شدت عصبی و کلافه شده بود. او معنی حرکاتش را نمی‌فهمید و اصلاً نمی‌دانست این حس تازه در وجودش چرا او را مجبور به فهمیدن این جوان می‌کرد. دست‌هایش را در دو طرف بدنش آویزان کرده و مشت‌هایش را محکم گره زد:
- برو کنار! من هیچی از این نمایش نمی‌فهمم.
باز هم همان صدای آرام و لطیف از درون دهانش بیرون آمد. حرصی چرخید تا به مسیر دیگری برود که دستی گرم و قوی مشت‌ محکمش را از هم باز کرد و پنجه‌هایی در میان پنجه‌های باریک و بلندش پیچید و با قدرتی عجیب او را به دنبال خودش کشاند. تا به آن لحظه، دستی به گرمی دست‌ او را لمس نکرده بود. آن‌قدر از لمس دستش شوکه شده بود که بی‌اختیار به دنبالش کشیده شد. وقتی به خودش آمد که پشت بر نریانی تیزرو نشسته و دست‌های یانیس لگام اسب را محکم در دو سویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
اگر واقعاً چنین قصدی داشت که موفق شده بود؛ چون بیاتریسا مسخ شده قدرت روی گرفتن از او را نداشت. گوشه‌ی لب‌های یانیس روبه بالا جهید و با فشاری به دست‌های لطیفش، او را به جلو هدایت کرد. بیاتریسا احساس می‌کرد با او مانند جانورش رفتار می‌کند و او بدون هیچ اعتراضی به دنبالش می‌رود.
از تپه‌ای چمنی و سبز بالا رفتند و هجوم نسیمی عطرآگین و سرد شانه‌های نحیف بیاتریس را در پوشش نخی و نازکش لرزاند. سرپنجه‌های دست آزادش دامن بلندش را بالا گرفته و نگاهش حرکت باد را در لابه‌لای پارچه‌ی بی‌وزن لباسش، دنبال می‌کرد. درست در بالای تپه، یانیس از حرکت ایستاد. بیاتریس نگاهش را از دامن بلندش گرفت و بالا برد. مقابلش نوری از رنگ‌های سفید و بنفش در همه‌جا می‌تابید. زمینی پوشیده از گل‌های سفید و بنفش، از غرب تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
چرخید و نگاهش را به بالای تپه دوخت، به جایی که تا چند دقیقه‌ی پیش هر دو در آرامش ایستاده بودند و از منظره‌ی زیبای مقابلشان لذت می‌بردند. همه چیز عالی بود. نگاه شگفت‌زده و لبخند زیبایش را در صورت کشیده و سفیدش دیده بود. محال بود چیزی باعث ناراحتی او شود! حتی وقتی که دستش را به دور شانه‌اش حلقه کرده بود، اعتراضی نکرد. با این حال چیزی او را ناراحت کرده بود. این دختر بی‌پروا و همیشه عبوس و خشمگین را دوست داشت، از همان روز اولی که او را دیده بود؛ غرورش، رفتار بی‌تکلف و متفاوت‌ بودنش با باقی زن‌های لطیف اطرافش، با این‌که او کسی بود که استانیگر را کشته بود؛ ولی او را به‌خاطر وفاداری و حس شجاعت و یک‌رنگی و سادگی نگاهش ستایش می‌کرد. او هم یکی از قربانیان شاه بود، درست مثل خودش! او هم باید از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
صدای پای سربازهایی که با عجله به این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدند و صدای گوش‌خراش کرکره‌های دروازه‌ی قصر، او را از فکر بیرون آورد. از پشت هایت به پایین پرید و سرگرداند تا اطراف را بهتر ببیند. گروهی از سربازها با عجله قصر را ترک کردند. متعجب شد و با نگاه گرد و متحیرش به آشوب به‌پا شده خیره شد. صدای کوبه‌ی ممتد برج اصلی با هر ضرب‌آهنگش او را از جا می‌پراند. سراسیمه به سمت قصر دوید و به پچ‌پچ‌ها و فریادهای اطرافش گوش داد و فهمید که تراویسای گرگنما فرار کرده. با شنیدن این خبر سر جای خودش ایستاد و لبخند عمیقی گوشه‌ی لب‌هایش را کش داد. با قدم‌های آهسته به سمت تالار اصلی رفت. قطعاً شاه آنجا بود.
***

چهل و پنجمین سال از شروع سلطنت شاه فیوروسانتا
دومین ماه از شروع سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
صدای بلند بعضی از آن‌ها را می‌شنید. از آن‌ها هم متنفر بود. گاهی فکر می‌کرد تا تک‌تک آن‌ها را بگیرد و سر از همه‌یشان جدا کند. سکوتی خوف‌انگیز بر فضای آرام و سرد خانه سایه انداخته بود. صورتش را در هم کشید و به این فکر کرد که چقدر از این خانه متنفر و بیزار بود. خانه‌ی آن‌ها تنها خانه‌ اشرافی‌ای بود که هیچ خدمه‌ای نداشت و به باغ و فضای داخل خانه رسیدگی نمی‌شد. همیشه شلوغ، کثیف و پر از گرد و خاک و تارعنکبوت بود.
درب بزرگ عمارت را باز کرد. صدایی ناهنجار ناشی از کشیده شدن آن به روی پاشنه‌های سفتش سکوت خانه را شکست. پرده‌ها کشیده و فضای داخل، تاریک و سرد بود. نگاهش به پلکان بلند و مارپیچ مقابلش نشست. باریکه‌ای نور از میان درزی در لابه‌لای پرده‌های یکی از پنجره‌ها، بخشی از آن را روشن می‌کرد. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #69
بعد از بسته شدن درب خانه همان یک‌ذره نور هم محو شد. نگاهش را به دنبال نور به سمت اتاق مقابلش گرداند. هیبت سیاه مادرش با آن قد بلند و باریکش هنوز در چهارچوب درب اتاق ایستاده بود. صدای آرام و لطیف زن، در فضای تاریک و سرد خانه پژواک شد:
- تو باید به حرف پدرت گوش کنی.
پسرک حس خوبی به صدای لرزان و آهسته‌ی مادرش نداشت. سر جایش بی‌قرار تکانی خورد و وزن کتاب را در میان دست‌هایش جابه‌جا کرد. زن با گام‌هایی رقصان و بی‌صدا جلو آمد. از فاصله‌ی نزدیک، چین‌ها کمر‌نگ‌تر و صورت جوانش، مهربان‌تر به‌نظر می‌رسید. زن نگاه خیره‌اش را از درب پشت سر پسرک گرفت و جلوی پای او روی زانوهایش نشست. دامن بلند و صافش روی سرامیک‌های سیاه کف، پهن شده بود. از این‌کار مادرش شوکه شد و مردمک‌ نگاهش لرزید. مادرش، زنی همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #70
یانیس تکانی خورد و لبه‌های زردوزی‌شده‌ی لباسش میان سوسوی نور خورشید، برقی زد. کنار بیاتریسا گوش به فرمان ایستاد. کاریفان نگاه ریز و گرد جغدی‌اش را به او دوخت و لب‌های باریکش را تکانی داد:
- حقیقت داره؟
یانیس متعجب نگاهش را گرد کرد و در جایش تکانی خورد. وزیر وقتی آن‌ها به قصر برگشته بودند، آن‌دو را دیده بود. سرش را چندبار برای تصدیق حرف بیاتریسا تکان داد. کاریفان دست‌هایش را در جلوی شکم تختش بهم گره زد و قدمی به سمت او برداشت:
- کجا؟ به کجا رفته بودید؟
و نگاهش همزمان با نگاه بی‌روح و سبز شاه به سمت بیاتریسا چرخید. بیاتریس چانه بالا داد:
- کنار رودخونه‌ی پرسفیا، قربان.
نیشخندی روی لب‌های وزیر شکل گرفت. بیاتریسا از خشم به خودش پیچید. وزیر این‌بار به بیاتریسا نزدیک شد:
- چرا به اونجا رفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا