متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
بیاتریسا از همان ابتدا با دیدن هیبت ساده‌پوش جوان و بیچارگی‌اش در وسط میدان، افکارش حول روزهای اخیر به پرواز درآمده بود و هنوز متوجه اتفاقات وسط میدان نشده بود، نوک شمشیر غلاف شده‌ی باریک و بلندش را جلوی پاهایش روی زمین زده بود و شق و رق در گوشه‌ی سریر بلند و طویل شاه ایستاده بود. موهای بافته‌شده و آتشینش را به روی شانه انداخته و به برادرش می‌اندیشید.
حیوان به دو قدمی شکارش رسیده بود. ناامیدانه متوجه شد، خبری از تفریح و لذت نیست. چشمان زرد و درخشانش را باریک کرد و سرش را به مقابل صورت شکار برد و نفس گرمش را به روی صورت گرد و کوچک شکارش فوت کرد و به دقت در چشمان درشت و تیره‌ی جوان که حتی پلک هم نمی‌زد، خیره شد. لحظه‌ای که می‌خواست سرش را عقب بگیرد و شکارش را به دندان بکشد، ناگهان متوجه شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
شاه روبه کاریفان نگاه کوچک و تیره‌اش را گرداند. تالار بزرگ و پر از نقاشی‌ها و تندیس‌های باشکوه و عظیم الجثه‌ای بود که در همه جا حضور داشتند. فضای بزرگ و خالی، ترسی عمیق را به دل حاضران اندکش می‌انداخت. شاه به سردی دستور داد:
- توضیح بده!
کاریفان بی‌توجه به نگاه کنجکاو جوان که در مقابلشان به زانو درآمده بود و همه جا را با دقت با چشمان بی‌گناهش رصد می‌کرد، جواب داد:
- نگهبان‌ها زبونش رو بریدن.
شاه می‌دانست کاریفان هرگز کسی را برای نقص عضوش مسخره نمی‌کرد، با این حال هنوز هم آن پوزخند بر روی لب‌هایش بود و تلاشی برای پنهان کردنش نمی‌کرد. کاریفان ادامه داد:
- برای استانیگر همون مهمان‌خانه‌‌دار مشهور فاتنی کار می‌کرد. استانیگر از این بچه یتیم فقط همین رو گفته بود. والدینش رو هم سربازها کشتن.
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
این تخت بی‌شک فقط برازنده‌ی شاه پرهیبت و با درایت آنمون بود. نگاه متعجب و پر از برقش با نزدیک‌ شدن ملازمی سیاه‌پوش پایین آمد و با او همراه شد.
***
آفتاب نیمروز، در پشت ابرهای پنبه‌ای دائم در حرکت بود و نور ملایمش گاهی محو می‌شد و حالتی گرفته و تاریک به خیابان‌های خون‌دیده و پر از شیون آمبریچ می‌داد. همه جا و در هر تجمع کوچکی زمزمه‌هایی عجیب در گوش‌ها می‌پیچید. جادوگرها نتوانسته بودند در آمبریچ کاری را از پیش ببرند و این موضوع در ابتدا کوچک و نادیدنی و حالا برای هانس و افرادش یک سؤال بزرگ بود. جادوگران برای سال‌هایی طولانی در اینجا بوده‌اند و همیشه کارهایشان را مانند معمول انجام داده‌اند؛ ولی در زمان حمله و جنگ، بی‌صدا مانده و اجازه‌ی پیشروی به آن‌ها را داده بودند. تسخیر شهر به قدری آسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
ایوانس بخشی از آستینش را از روی بازو میان انگشتان پینه بسته‌اش گرفت و کشید و پرسید:
- کیه؟
صدای آرامش از گوشه‌ی نیمه‌روشن تالار، جوان را از جا پراند. وقتی چشم جوان بالاخره صاحب صدا را دید، جواب داد:
- یه پیرمرده، یکی از بزرگای اینجاست. اسمش بتاروسه، قربان.
هانس با نگاهی به دو مشاورش، به جوان اجازه‌ی ورود به پیرمرد آمبریچی را داد. هنوز دقیقه‌ای نگذشته بود که جوان بازگشت و اینبار در کنارش و با فاصله‌ی یک قدم، پیرمردی بلند قد و لاغر با قدی نیمه خمیده وارد شد. ردایی بلند و گشاد و خاکستری‌رنگی به تن داشت که تا روی زمین از تن لاغر و استخوانی‌اش آویزان بود. پیرمرد نگاه مخفی در میان ابروهای سفید و بلندش را در سراسر تالار تابی داد و دستی به ریش‌های تماماً سفید ریخته تا زیر سینه‌اش را کشید و برق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
گونه‌های برآمده‌ی هانس رنگ گرفت و صورتش سخت شد:
- من چیزهایی در مورد این سنگ شنیده بودم. می‌تونه درون آدم‌ها رو نشون بده؛ ولی این چه اهمیتی داره؟ این فقط یه افسانه‌ست. حتی اگه حقیقت هم داشته باشه، باید پیش شاه باشه.
بتاروس با اطمینان سرش را تکان داد و ردی کم‌رنگ از لبخند، گوشه‌های بینی و زیر چشمان ریزش را چین انداخت:
- نه، پیش اون نیست. یه نفر چند سال قبل اون رو دزدید.
نیوا به سرعت از ستون فاصله گرفت و متعجب صدایش را بالا برد:
- دزدیده؟! از شاه؟! کی؟!
بتاروس همچنان خیره به صورت خشمگین و سخت هانس بود. گویی هانس حرف‌هایش را باور نکرده و بدتر از آن، از این دروغ‌ها به خشم آمده. لحظاتی را همه در سکوتی پر ابهام گذراندند و بعد صدای آرام و محکم بتاروس در تالار پیچید:
- شبح! بعضی‌ها میگن شبح. شبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
بی‌تاب دستی به صورت عرق‌کرده‌اش کشید و خاطره‌ای دور مقابل چشمانش جان گرفت و قطره‌ای گرم و درشت از گوشه‌ی چشم‌های سرخش به روی گونه‌ی برجسته‌اش فرو ریخت. هیچ‌وقت آن روز گرمی را که به شکار در میان بیشه‌های دور از روستا رفته بود تا با شکاری هر چند کوچک، یک وعده‌ی غذایی گرم تهیه کند را فراموش نمی‌کرد. روزهای سختی که هیچ چیز برای خوردن و امرار معاش نداشتند و مالیات‌های سنگین و کمرشکن همه را به فقر انداخته بود و آن‌ها هر چه را که داشتند، از دست داده بودند. حالا حتی یک وعده‌ی غذایی ساده هم نداشتند و همسر و پسر کوچک شیرخوارش به‌شدت گرسنه بودند.
بعد از ساعت‌ها پیاده‌روی و کمین‌ کردن در میان درخچه‌ها و در پشت بوته‌ها و دنبال کردن رد پنجه‌ها در آن گرمای طاقت‌فرسا، توانست یک کبک شکار کند. چیزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
پیرمرد خسته و فرسوده به‌نظر می‌رسید و قدش از قبل هم خمیده‌تر شده بود. خودش را به یک صندلی در گوشه‌ای از اتاق که نور مشعلی آن را به خوبی روشن کرده بود، رساند و روی آن با آهی نشست و بعد بی‌مقدمه لب‌های چروک و جمع‌شده‌اش را از هم باز کرد:
- پیغام رو فرستادم. حالا تا به دستش برسه باید منتظر بمونیم.
هانس دو قدم در زیر نور نارنجی مشعل به او نزدیک شد. چشم‌های سرخش در این فاصله برقی آتشین داشت:
- چطور می‌فهمی به دستش رسیده یا نه؟
پیرمرد انگشتش را بالا گرفت و انگشتری سبزش مقابل مشعل درخشید و بالاخره لبخندی صورت بی‌جانش را روشن کرد:
- از رسیدن سنگ به دست ما. غیر از این هیچ راه دیگه‌ای نیست.
باز هم ترس و دودلی به جان هانس افتاد. هنوز هم از این اعتماد مطمئن نبود. با این حال ترجیح داد منتظر نتیجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
نیوا زن موحنایی و ایوانس در هیبت ساده‌پوشش و سه مرد دیگر در آنجا گرد هم آمده بودند. هانس همه را به جز ایوانس و نیوا مرخص کرد. وسایل اتاق را یک روز بعد از اشغال آنجا خالی کرده بودند و حالا جز تعدادی صندلی و میزی بزرگ و پرده‌های حریر، چیزی در آن به چشم نمی‌خورد. به ناچار شمع‌دانی‌های طلای آویزان از سقف را نگه داشته و در زیر نور کم آن به بحث‌هایشان می‌پرداختند. نیوا پاهای باریک و لاغرش را به روی میز روی هم رها کرده و کمرش را به پشتی صندلی‌اش تکیه داده بود و با تیغه‌ی تیزخنجرش زیر ناخن‌هایش را تمیز می‌کرد و ایوانس مطابق معمول دست به‌سینه به صندلی‌اش تکیه داده و موهای آشفته و کوتاه و بلند و بی‌نظم نیوا را از نظر می‌گذراند. نگاه آبی نیوا در سایه‌ی چتری‌های حنایی‌اش به سمت بتاروس چرخید. بتاروس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
بتاروس تلاش کرد که آرام بماند و او را هم آرام کند:
- درسته، شک عاقلانه‌ست؛ ولی روز جنگ زمین‌های اینجا خالی از جادو بود. حتی من هم نمی‌تونستم یه طلسم ساده انجام بدم و طلسم‌های جنگی قطعاً قدرت بیشتری نیاز داشتن که اون‌روز این امکان وجود نداشت. من حدس می‌زنم یه اتفاق عجیب افتاده که باعث شده اونا نتونن جادو انجام بدن و احتمالاً اگه شاه تا به امروز واکنشی نشون نداده، باید به این خاطر باشه که اون هم مثل ما دنبال دلیلیه که باعث شکستش شده. تا به حال پیش نیومده که چنین اتفاقی بیفته و این باعث وحشت جادوگرها شده.
سخنرانی قاطع و بدون نقص بتاروس توجه هر سه نفرشان را جلب کرده بود. هانس پرسید:
- اون چی می‌تونه باشه؟
بتاروس دست‌هایش را از هم باز کرد و نامطمئن جواب داد:
- مطمئن نیستم. یکی از اجداد من که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,054
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
هلال ماه به صورت کمانی زیبا نور سفیدش را در اطراف می‌تاباند. نفس عمیقی کشید و سرش را به
زیر انداخت و به صداهای آرام شب گوش داد. خش‌خش آرام هر چیزی که باد سرد شبانگاهی به آن می‌خورد و تکانش می‌داد، جیرجیرک‌ها، بال‌زدن خفاش‌ها، ضرباهنگ منظم چیزی در دوردست و پچ‌پچی آرام از چیزی نامشخص و بعد صدای گام‌های آهسته‌ای که نزدیک می‌شد. به سرعت برگشت و دستش قبضه‌ی خنجرش را در پهلویش لمس کرد. فیچ صاف ایستاد و عذرخواهانه لب زد:
- منو ببخشید!
این جوان را زیاد می‌دید. این روزها ظاهر آشفته‌ای داشت. فتح آمبریچ برای او چندان خوشایند به‌نظر نمی‌آمد. قبل از حمله به آمبریچ وقتی مثل حالا پر از تردید و دودلی بود، حرف‌های همین جوان او را از کاری که می‌خواست بکند، مطمئن کرد. فیچ قدمی جلو گذاشت و صدایی از برخورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا