متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #81
مامان با عصبانیت طغیان کرد.
- چی! بازم می‌خوای بری پیش اونا؟ بس نیست این رفتن و اومدنات؟ پروانه! با توام!
اما من بیتوجه به اون‌ها پا شدم و به اتاقم رفتم. کار‌های تابان برام سنگین تموم شده بود.
دوست داشتم گریه کنم اما دیگه نمی‌خواستم برای هزارمین بار؛ یه صحنه رو تکرار کنم. خواهرم من و نمی‌خواست یا من این‌جوری فکر می‌کردم؟ اگه این‌طور بود مسلما که باید می‌رفتم. بغضم رو قورت دادم و سمت کمدم رفتم. کوله‌م رو از توش برداشتم و چند‌تا از لباس‌هام رو سر‌سری توش چپوندم. رفتم سراغ کشوم و لوح و قلمم رو همراه با چند‌تا ورقه چنگ زدم. دفتر خاطرات دومم و دفتری که توش دلنوشته می‌نوشتم رو هم برداشتم. چند‌تا از مجله‌هام هم داخل کشو بود؛ همون‌هایی که توی ابتدایی بهمون می‌دادن. اون‌ها رو هم برداشتم و توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #82
بهم نزدیک‌تر شد و با مهر و دلسوزیِ خواهرانه گفت:
- می‌دونم عسلم؛ اما ممکنه که بشی! نمی‌دونی که من چی کشیدم آبجی؛ نمی‌خوام توام این درد رو بکشی. می‌فهمم نمی‌فهمی که چی می‌گم اما... ببین؛ تو باید بری! من می‌تونم بقیه رو قانع کنم.
پوزخند تمسخر‌آمیزی زدم و گفتم:
- تا کی؟ بالاخره که برگردونده می‌شم خواهر جون.
خنده‌ای کرد و با بدجنسی نطق کرد:
- اوم؛ شاید تا وقتی که پسره از کشور خارج شه.
وا رفته دهنم باز موند. چی می‌گفت؟ مگه قرار بود بره؟ شیرین... شیرین... ناراحت می‌شد حتما
- آره درست شنیدی؛ منم با همین گوشام شنیدم؛ فرهاد خان داره روی مخ شهاب و خواهرش کار می‌کنه که ایران رو ترک کنن؛ البته بدون اون خوشگله! اسمش چی بود؟ شادی... شاداب... آهان شادان! به غیر اون.
با یه ابروی بالا انداخته و با یه حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #83
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدیه سؤال مهم بود که باید می‌پرسیدم؛ شایدم دوتا. پس صدا صاف کرده و آروم پرسیدم:
- می‌گما تابان؛ تو از کجا فهمیدی من به شهاب زنگ زدم؟
از روی تختم بلند شد و با لحن آرومش جواب داد:
- اون روز که رفته بودیم خونه‌شون؛ بهتره بگم اون شب؛ وقتی حرف می‌زدن شنیدم.
به سمت در رفت و ادامه داد:
- اون روزی که شما و تابالت مدرسه بودین؛ و جناب تا شنید شما اون‌جایین راهی شد؛ باید به همه‌چی شک می‌کردم.
در رو باز کرد و باز ادامه داد:
- جزئیاتش رو بعداً می‌گم.
و از اتاق خارج شده در رو کوبید.
***
واقعاً فکر نمی‌کردم که بازم تو این مدت کم؛ راهیِ خونه‌ی مامان آسمان این‌ها بشم و باورم نشده بود. اما وقتی که توی خونه‌ی مامان آسمان‌شون قرار گرفتم؛ اون موقع بود که باورم شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #84
آهی از روی ناراحتی کشیدم. کاش اینطور نشده بود. افسون چطور میتونست این بچه رو دوست نداشته باشه؟ چطوری دلش میومد ترکش کنه؟
بقیه یه حرفهاش رو به زور گوش کردم و بعد قطع کردم. باید فکر میکردم چطوری تابال رو از این حالت دربیارم.
***
مشهد و حس خوبش؛ مشهد و حرم و آرامشش؛ و چقدر با تمومِ دلنگرانیام و دلتنگیهام اینجا آرامش داشتم. با سبا که یکی از دوستهام تو این شهر بود؛ به مدرسه ای رفتیم که شرط میبستم آرزوی خیلی از دخترهایی مثل من بود که نداشتنش. مدرسه ای برای دخترهای متوسطه اول... خواهر سبا اونجا درس میخوند و چه خوب بود که ادامه میداد.
بعضی روزها هم با مامان آسمان میرفتیم حرم؛ یا با سبا جاهای تفریحی رو حسابی میگشتیم.
شبها با مامان آسمان و بابا سالار دور هم چای میخوردیم و بابا سالار برامون از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #85
تابال که از صداش خوشحالی میبارید سریع جواب داد:
- وای یادم رفتا؛ سلام پروانه جون؛ خوبم تو چطوری؟
لبخند بزرگی روی لبهام اومد. تازه یادش افتاده بود سلام کنه فسقل!
- خوبم عزیزم. عمه هات و بقیه خوب بودن؟ دلتنگ شیرینم حسابی.
تخس جواب داد:
- اول دلتنگ من دیگه؟
غشغش خندیدم و توی دلم قربون صدقهش رفتم.
- معلومه!
خوشنود شده برام از بقیه تعریف کرد. البته همهش از دوستاش میگفت تا خونوادهش. فقط گفت که باباش رفته سفر و شیرین هم خوبه.
با لبخند بهش گوش میدادم که بابا سالار بلند شد و با مهربونی گفت:
- حتماً پسرم خستهست؛ ببرمش استراحت کنه.
و شهاب رو وادار به بلند شدن کرد. قبل اینکه برن تابال با لحن کودکانهش گفت:
- شهاب! به خونه خبر بده که رسیدیم. مامان آرزو همیشه میگه خبر ندین نگران میشه. بعدم میمیره.
شهاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #86
معذب همون‌جایی که بودم نشستم و گفتم:
- بفرمایید.
تابال قبل اون با ناراحتی به حرف اومد:
- پروانه جون؛ مامان آرزو و فرهاد و بقیه شهاب رو اذیت کردن. اونا هی می‌گفتن که شهاب باید بره آمریکا. ولی ما نمی‌خوایم. خلاصه این شد من و برداشت و اومد این‌جا.
تو بهت حرف‌هاش بودم که شهاب با افسوس زیر لب غر‌غر کرد. بعد با لحنی که عصبانیت ازش چکه می‌کرد؛ بلند‌تر گفت:
- خلاصه‌ش اینه که... لطفا هر کی زنگ زد و از ما گفت؛ اصلاً از حضور ما چیزی نگین. می‌خواستم این و بگم.
با تردید باشه‌ی ضعیفی گفتم. کار درستی بود اصلاً؟ شیرین حتماً ناراحت می‌شد و نگران. ولی من کی بودم که دخالت کنم!
از جام بلند شدم و با همون لحن ضعیفم لب زدم:
- استراحت کنید. حتما خسته‌اید.
و به در نزدیک شدم که اون هم ضعیف به حرف اومد:
- ببخشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #87
سرفه‌ی کوچولویی کردم و معذب تو جام جابه‌جا شدم. هول گفتم:
- فقط می‌خواستم بدونم دلیل این همه نگرانی‌تون برای تابال چیه؟ راستش برام عجیبه.
چند ثانیه سکوت شد. بعد اون بود که با صدای زخمی این سکوت رو شکست:
- تو این چند روز؛ تابال چند‌بار حالش بد شد.
و با این حرف؛ کاری کرد قلب من توی سینه مچاله بشه. نفس بی‌حالی کشیدم و بغض کرده پرسیدم:
- چرا؟
سکوتش سنگین بود؛ خیلی سنگین!
- چون...
و بدون این‌که چیزی بگه از جاش بلند شد و با بستن در خونه نشون داد که به خونه رفته. من... من هم که با حیرت تو فکر این بودم که من ناراحتی رو به سمت خودم می‌کشم؟ پس چرا همه‌ش ناراحت میشم؟ زندگیم یه تراژدی تلخ شده بود! حیف که جرأتش رو نداشتم و اهلش هم نبودم؛ وگرنه خودم رو می‌کشتم!
همون‌طور که تابال همراه با بازی کردنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #88
یهو به خودم اومدم و دیدم که با شنیدنِ بد شدن حال تابال؛ توی گذشته‌ی خودمه که غرق شدم. وقتی به خودم اومدم شنیدم که تابال می‌گفت:
- پروانه جون تو سالمی؟ یا نکنه کله‌ت خورده به جایی؟
لبخند هول شده‌ای تقدیمش کردم. حالا من به این بچه چی می‌گفتم؟
- اوم نه فسقل سالمم؛ فقط تو فکر رفته بودم.
یهو پر سر و صدا جلوم پرید و با حیرون صدا گفت:
- چه‌جوری! تو رو فکرا دزدیدن؟ برم بکشمشون؟
نیشم تا بناگوش باز شد. پیش این بچه غم هیچ معنایی نداشت!
- نه دلبندم؛ این یه‌چیز طبیعیه!
دقیقا اون‌جا تباهی رو حس کردم که ذوقی پرسید:
- چه‌طوری میشه؟ طبیعی چیه؟ دلبند یعنی چی؟ یعنی دلت و بند کردی به من! یا دل من به تو بسته شده؟ ولی دل من که پیش خودمه!
دستم رو عاجزانه روی دهنم گذاشتم و نالیدم:
- تباه شدم!
صدای خنده‌های شهاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #89
توی ماشین تو سکوت تموم نشسته بودم و شهاب داشت برای تابال حرف می‌زد؛ طبق معمول هم تابال حالش رو می‌گرفت. تا این‌که شهاب ماشین رو نگه‌داشت تا بستنی و... بگیره.
- شیر موز یا بستنی پروانه خانم؟
به من بود می‌گفتم هر‌دو؛ اما خجالت نذاشت.
- نه ممنون؛ من چیزی نمی‌خوام.
چیزی نگفته پیاده شد. بعد رفتنش تابال از جلوی ماشین صداش رو بلند کرد و تشرم زد:
- مرگ بهت با این تعارف مسخره‌ت!
اخمی بهش کردم و بی هیچ خجالتی؛ دستم رو از بین صندلی رد کردم و به سرش کوبیدم.
- یه‌بار دیگه نشنوم بگی مرگ بهت!
و اگه بچه نبود؛ تموم فحش‌های عالم رو بهش می‌بستم.
بد‌تر از خودم به سمتم خم شد و چند‌بار من رو زد.
- بشین بابا بی‌نمک! عمرا من تو رو بگیرم بی شلول!
متعجب از بی‌شلول گفتنش؛ اما اخم کرده به درکِ غلیظی نثارش کردم. نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,062
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #90
انگار که فهمیده باشه عجب کش‌داری گفت و دقیقه‌ای سکوت کرد. به خونه که رسیدیم؛ خسته از حرف‌هاش خودم رو به اتاق رسوندم. بعد اون یه دقیقه‌ی لعنتی؛ تا خود خونه حرف زده بود. خودم رو گوشه‌ای از اتاق پرت کردم و مچاله شدم؛ بی‌توجه به این‌که شاید اون دو‌تا بی من معذب بشن.
آرامش رو چند دقیقه‌ای نفس کشیدم و لبخند مهمون لب‌ها و دلم کردم. احساس آرامش... دلنشین‌ترین حسی بود که می‌شناختم.
بعد از مدتی که گذشت؛ نوای ملایم گوشی من رو از زنگ زدن تابان با خبر کرد. صورتم مچاله شد. دلهره وجودم رو فرا گرفت. باعثش همون مخفی‌کاری کوچیک... نه بزرگ بود. با همون استرس گوشی رو از کنارم چنگ زدم. تابان مشکوکم؛ مکث اگه می‌کردم شک می‌کرد قطعاً.
با دست چپم لباسم رو تو مشت فشردم و با اون یکی جواب تماسش رو داده دم گوشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا