- ارسالیها
- 482
- پسندها
- 3,062
- امتیازها
- 17,083
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #81
مامان با عصبانیت طغیان کرد.
- چی! بازم میخوای بری پیش اونا؟ بس نیست این رفتن و اومدنات؟ پروانه! با توام!
اما من بیتوجه به اونها پا شدم و به اتاقم رفتم. کارهای تابان برام سنگین تموم شده بود.
دوست داشتم گریه کنم اما دیگه نمیخواستم برای هزارمین بار؛ یه صحنه رو تکرار کنم. خواهرم من و نمیخواست یا من اینجوری فکر میکردم؟ اگه اینطور بود مسلما که باید میرفتم. بغضم رو قورت دادم و سمت کمدم رفتم. کولهم رو از توش برداشتم و چندتا از لباسهام رو سرسری توش چپوندم. رفتم سراغ کشوم و لوح و قلمم رو همراه با چندتا ورقه چنگ زدم. دفتر خاطرات دومم و دفتری که توش دلنوشته مینوشتم رو هم برداشتم. چندتا از مجلههام هم داخل کشو بود؛ همونهایی که توی ابتدایی بهمون میدادن. اونها رو هم برداشتم و توی...
- چی! بازم میخوای بری پیش اونا؟ بس نیست این رفتن و اومدنات؟ پروانه! با توام!
اما من بیتوجه به اونها پا شدم و به اتاقم رفتم. کارهای تابان برام سنگین تموم شده بود.
دوست داشتم گریه کنم اما دیگه نمیخواستم برای هزارمین بار؛ یه صحنه رو تکرار کنم. خواهرم من و نمیخواست یا من اینجوری فکر میکردم؟ اگه اینطور بود مسلما که باید میرفتم. بغضم رو قورت دادم و سمت کمدم رفتم. کولهم رو از توش برداشتم و چندتا از لباسهام رو سرسری توش چپوندم. رفتم سراغ کشوم و لوح و قلمم رو همراه با چندتا ورقه چنگ زدم. دفتر خاطرات دومم و دفتری که توش دلنوشته مینوشتم رو هم برداشتم. چندتا از مجلههام هم داخل کشو بود؛ همونهایی که توی ابتدایی بهمون میدادن. اونها رو هم برداشتم و توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.