- ارسالیها
- 485
- پسندها
- 3,078
- امتیازها
- 17,083
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #51
اجازه نداد حتی دهنم رو باز کنم و با هقهق شروع به غر زدن کرد:
- شهاب! مامان! من یه روز خودم رو میکشم از دست شما دوتا راحت شم! آخه روانی! کی دو هفته دیدن خونوادهی واقعیش نمیاد! آخه اون آشغالا رو میخوای چیکار؟ اون پدر رو که ذرهای بهمون فکر نکرد رو میخوای چیکار!
و چیکار آخرش رو داد کشید. با مبهوتترین حالت ممکن خشکم زده بود. ابرو بالا انداختن و دهن باز کردن برای این بهت کم بود! ناخودآگاه دهن باز کردم و گفتم:
- مرگت چیه!
وقتی گریهش متوقف و سکوت حاکم شد؛ تازه فهمیدم چی گفتم. لبخند هولی زدم و اصلاح کردم:
- منظورم چه مرگته بود!
دوباره شروع به گریه کردن کرد. چنان سوزناک گریه میکرد که اشک تو چشمهام حلقه زده بود! باز بین گریههاش نطق کرد:
- آخه نمیدونی که پری؛ شهاب الآن چند هفتهست که...
- شهاب! مامان! من یه روز خودم رو میکشم از دست شما دوتا راحت شم! آخه روانی! کی دو هفته دیدن خونوادهی واقعیش نمیاد! آخه اون آشغالا رو میخوای چیکار؟ اون پدر رو که ذرهای بهمون فکر نکرد رو میخوای چیکار!
و چیکار آخرش رو داد کشید. با مبهوتترین حالت ممکن خشکم زده بود. ابرو بالا انداختن و دهن باز کردن برای این بهت کم بود! ناخودآگاه دهن باز کردم و گفتم:
- مرگت چیه!
وقتی گریهش متوقف و سکوت حاکم شد؛ تازه فهمیدم چی گفتم. لبخند هولی زدم و اصلاح کردم:
- منظورم چه مرگته بود!
دوباره شروع به گریه کردن کرد. چنان سوزناک گریه میکرد که اشک تو چشمهام حلقه زده بود! باز بین گریههاش نطق کرد:
- آخه نمیدونی که پری؛ شهاب الآن چند هفتهست که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر