- ارسالیها
- 482
- پسندها
- 3,062
- امتیازها
- 17,083
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #41
و خوشبختی دقیقاً همونجا بود. من با تموم ضعفهای زندگی احساس خوشبختی میکردم. یهجا خونده بودم:
- آدم اگه بخواد خوشبخت باشه تو هر جایی؛ تو هر مکانی میتونه.
و من الآن؛ اینجا؛ تو این خونه کنار خونوادهم احساس خوشبختی میکردم.
***
- چهطورین؟
این آدم اصلاً تعادل نداشت و تکلیفش مشخص نبود. یهبار شما بودم و یهبار تو. لبخندی زدم و گفتم:
- خوبم شما چهطورین؟
- ممنون.
ممنونش خوبم نداشت انگار. ادامه داد:
- خوب بنظر میاین.
باز لبخند زدم.
- بله این روزا خیلی بهترم؛ بهتر از همیشه.
- خیلی خوبه. و دلیلش؟
دلیلش؟ فکر کنم خودم هم نمیدونستم. شاید برای این بود که این روزها قدر خونوادهم رو دونسته بودم. شاید هم من تعادل روحی نداشتم؛ یه روز شاد بودم و یه روز غمگین. لب باز کردم و جوابش رو دادم:
-...
- آدم اگه بخواد خوشبخت باشه تو هر جایی؛ تو هر مکانی میتونه.
و من الآن؛ اینجا؛ تو این خونه کنار خونوادهم احساس خوشبختی میکردم.
***
- چهطورین؟
این آدم اصلاً تعادل نداشت و تکلیفش مشخص نبود. یهبار شما بودم و یهبار تو. لبخندی زدم و گفتم:
- خوبم شما چهطورین؟
- ممنون.
ممنونش خوبم نداشت انگار. ادامه داد:
- خوب بنظر میاین.
باز لبخند زدم.
- بله این روزا خیلی بهترم؛ بهتر از همیشه.
- خیلی خوبه. و دلیلش؟
دلیلش؟ فکر کنم خودم هم نمیدونستم. شاید برای این بود که این روزها قدر خونوادهم رو دونسته بودم. شاید هم من تعادل روحی نداشتم؛ یه روز شاد بودم و یه روز غمگین. لب باز کردم و جوابش رو دادم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر