متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #71
هینی کشیدم و با دهنی باز شده به جایی که بود بد نگاه کردم.
- تابال! این چه حرفیه!
و این رو به کشیده‌ترین و سرزنشآمیز‌ترین لحن ممکن گفتم. فکر به نبود شیرین هم قلبم رو ریز‌ریز می‌کرد. فکرشم هراس داشت! تابال با مظلومیتی به دور از صداقت گفت:
- ببخشید خب!
یه اخم فرابنفش کردم و جدی‌وار گفتم:
- تکرار نشه!
فرصتی برای جواب پیدا نکرد چون سعید اومد و جای خالی شیرین رو پر کرد.
- پرنس و پرنسس چه‌طورن؟
بلافاصله لبخندی روی لب‌هام اومد. اما این‌بار من بودم که فرصت جواب دادن پیدا نکردم چون تابال با ذوق بلند گفت:
- توام فهمیدی من پرنسسم!
یهو بدون هیچ مقدمه‌ای خونه از صدای خنده پر شد! همه غشغش و قاهقاه و هاها هاها کنان می‌خندیدن. منم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع به خندیدن کردم. آخ خدا؛ به خودش گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #72
مات و مبهوت موندم. از کل کلماتم این رو فهمیده بود! سعید هرهر می‌خندید. انگار حال من خنده هم داشت!
حرصی دندون به هم قفل کردم و از میون دندون‌هام غریدم:
- یعنی نشون نمی‌دادن!
تابال آهان بلندی گفت و افزود:
- قانع که نشدم اما اگه گوشیت رو بدی؛ شاید بشم!
من دیگه کارم از حرص خوردن گذشته بود! داشتم‌ روانی می‌شدم! تابال! حرص‌زده و کشیده‌ای گفتم و دندون به هم فشردم. اون موقع بود که ریز‌ریز خندید و سرخوش گفت:
- باشه بابا!
این‌که با تموم درد‌هاش می‌خندید خوب بود. همین فکر باعث شد بیخیال کشتنش بشم. راستی آقای شهاب خان کجا بود؟
هنوز یه دقیقه از این فکر نگذشته بود که در خونه باز شد و صدای بلند سلامش به گوش رسید. یه لحظه خشک شدم. حضور ناگهانیش وقتی داشتم بهش فکر می‌کردم شوکه کننده بود. اما زود به خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #73
خیله خب آرومی گفت و بلند شد. دست من هم گرفت و بلندم کرد. تابال زود گفت:
- کجا تشریف می‌برین!
اخمی کردم و دلم خواست یه چشم‌غره حواله‌ش کنم. پرروِ بی‌ادبِ با نمک! با جدیت گفتم:
- با اجازه‌ی شما؛ می‌خوام برم گوشیم رو جواب بدم!
و دست سعید رو کشیدم تا راه بیفته. چند نفر دیگه هم این سؤال رو ازمون پرسیدن؛ این‌که کجا می‌ریم و...
تا برسیم گوشیم قطع شده بود. هر‌دو روی یکی از پله‌های ایوون نشستیم و من شماره‌ی شاهزاده خانم رو گرفتم. گمونم دیگه باید به این اسم سیوش می‌کردم.
- های؛ پروانه خانمِ گل!
سلامش (حتی به انگلیسی) باعث تعجبم شد. اما ناخودآگاه لبخند زدم.
- سلام شاهزاده خانم. چه‌طوری؟
با خنده‌ای که داخل صداش موج می‌زد گفت:
- شاهزاده خانم! لقب جدیده؟
لبخندم عمیق‌تر شد.
- آره. خوبی؟
- عالیم. تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #74
سعید دستم رو ول کرد و با صدایی گرفته گفت:
- پس من بدونِ دیدن مامان جیم بشم.
شهاب با تعجب پرسید:
- جیم؟ چرا؟
- می‌خوام برم خونه باید به دوستم یه پرونده‌ای و برسونم. می‌خوای توام بیا. تو جمع دخترا حوصله‌ت سر می‌ره.
شهاب سرخوش با کله قبول کرد و با شیطنت گفت:
- واقعنم علاقه‌ای ندارم اسم انواع اقسام لوازم آرایشی رو یاد بگیرم.
و بین جیغ‌جیغ‌های خواهر‌هاش به سرعت سمت در فرار کرد. سعید هم خنده‌ش گرفته بود. با همه‌مون خداحافظی کرد و اون هم رفت. بعد رفتن اون‌ها شادان با عشقی خواهرانه گفت:
- این شهاب خیلی... آدمه شادیه و به آدم انرژی می‌ده.
والا من که اون‌قدر‌هام به این قضیه اطمینان نداشتم. اما چیزی هم نگفتم. شیرین هم ادامه داد:
- روانشناسم که هست. مهربونم که هست. گرچه که قیافه‌ش معمولیه.
شادان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #75
سعید همون‌طور که نزدیکمون می‌شد متعجب گفت:
- مگه ان‌قدر طول کشید!
تابان خنده‌ی کوتاهی کرد.
- شایدم نه؛ والا این آقا شهاب ان‌قدر تند کار کرد این‌طور بنظر اومد.
حق با اون بود. حتی من هم همچین حسی داشتم.
شیرین آروم خندید و گفت:
- این شهاب ما همین‌طوره.
شهاب بیچاره تنها خندید و چیزی نگفت. همون موقع آرزو خانم اومد بیرون و با ملایمت به داخل دعوت‌مون کرد؛ تا درمورد کسایی که می‌خواستن بریل یاد بگیرن صحبت کنیم.
همگی بلند شدیم تا بریم. یهو گوشیم به صدا در‌اومد. متعجب خواستم دهن باز کنم که خجالت جلوم رو گرفت. دستی که دست تابال کوچیکم بود رو از دستش بیرون اوردم و روی صفحه کشیدم تا تاک بک بخونه که طرف کیه. مامان آسمان بود.
مجبورا اون یکی دستم رو هم از دست شیرین جدا کردم و گفتم:
- شما برید؛ من خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #76
شهاب تلخ خندید و من هم تلخ بودنش رو؛ دروغین بودنش رو فهمیدم.
- نه من جنگیم باشه جلوش رو می‌گیرم؛ [فکر کردم؛ اگه خودت باعث جنگ نشی!] تو نگران نباش تخصصم همینه! بعدشم؛ نگران نباش با مامان بزرگت [و روی مامان بزرگت تأکید کرد] حرف زدم و اون کاملاً راضیه! بعدشم چرا با مامانت [روی اون هم تأکید کرد] قهری؟ اون مادرته و این درست نیست!
کاش من یه‌کم پررو بودم بهش می‌گفتم کاش بعضی‌ها هم بهش عمل می‌کردن! کی؛ کی رو نصیحت می‌کرد!
تابال شروع کرد به حرف زدن؛ اما به کلمه‌ی دوم نرسیده شهاب ساکتش کرد.
- بسه عزیزم! به حرفم گوش کن. ان‌قدرم مخالفت نکن.
بعد در کمال حیرتم من رو خطاب قرار داده با التماسی نامحسوس گفت:
- لطفا می‌شه قانعش کنید؟ پروانه خانم؟
دلم برای مظلومیت صداش سوخت. کم‌رنگ لبخندی زدم و سعی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #77
ظاهراً تازه متوجه‌ی داغون بودن وضعیت شده بود. خودش بهم می‌گفت که فکر می‌کرد با قهر کردنش افسون برمی‌گرده. اما امیدش نا امید شده بود. خدا سر هیچ‌کی نیاره اونی که سر این بچه اومده رو.
دست کشیدم از دفتر خاطراتم که با نوشتن خاطراتم اون‌ها رو هم مرور می‌کردم. بعد از اتاقم خارج شدم. جمعه بود و همه‌ی اهالی خونه تشریف داشتن؛ من هم امروز دانشآموز یا هر‌چی که باید بگم نداشتم. جمعه‌ها وقتم خالی بود. بالاخره بابا از مأموریتش برگشت. چه‌قدر ما دلتنگش شده بودیم. نبودِ طولانیش واقعاً خیلی بد بود.
جلوی تلویزیون؛ کنار سعید نشسته بودم و یه طرفمم تابان نشسته بود. مامان توی آشپزخونه مشغول درست کردن چیزی بود و بابا هم توی اتاق خواب بود. صدای تلویزیون و کولر سکوت میون‌مون رو می‌شکست و حس و حالی خوب مهمون دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #78
صدای تسلیم‌وارش که با غلط کردم همراه بود بلند شد. اخم خیلی تیزی کردم و تقریباً سمتش زل‌زل نگاه کردم. بعد با جدیت نطق کردم:
- لطفاً از این فکرا به کله‌ی پوک‌تون نرسه! همچین چیزی نیست. اون گفت از من خوشش میاد مادرشم بی‌پرده گفت نه. حرفاش رو دوست نداشتم و اسم ازدواج که میاد یاد اون موقع که دلم شکست می‌افتم فقط. من از اون خوشم نمی‌اومد!
بعد طلبکار تابان رو خطاب قرار دادم:
- توام دیگه این بیشعور‌بازی رو در‌نیار! می‌کشمتا تابان! می‌دونی وقتی عصبی بشم چی می‌شه.
تابان صدا‌دار پوزخند زد.
- می‌دونم؛ از پروانه‌ی شیرین تبدیل می‌شی به یه هیولا!
سعید نذاشت بحث ادامه پیدا کنه؛ مهربون من رو خطاب کرد و گفت:
- باشه پری ببخش ما رو!
نفس راحتی کشیدم و هیولای وجودم آروم گرفت.
- و باز شدم پری!
همگی خندیدیم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #79
پوزخند تلخی زدم. اگه می‌خواست خوب شه تا الآن نمی‌شد؟ دو سالی گذشته بود فکر کنم! اما تابان همچنان دیوونه مونده بود! دیگه حرفی نزدم و به سریاله توجه کردم. یهو چیزی تو سرم چرخید و چرخید و باعث شد از جا بپرم! خدای من... تابان... حرف‌هاش... هینی کشیدم. تابان می‌دونست که شهاب با حرف‌های من برگشته خونه! این چه‌طور ممکن بود؟ از کجا می‌دونست؟
سعید بلند صدام زد:
- پری! تو چت شده؟ ترسوندیم! چی شد!
به خودم اومدم و زودی بلند شده لبخند سردی تحویلش دادم.
- چیزی نیست. یاد یه چیزی افتادم. من برم پیش تابان بیارمش.
و اتاق تابان رو در پیش گرفتم که دقایقی پیش تابان به اون‌جا پناه برده بود. بی‌توجه به سعیدی که قطعا متعجب شده بود. تقه‌ای با دست لرزونم روی در نواختم و منتظر اجازه‌ش موندم. دست و پام می‌لرزید.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #80
انگار من غم رو به سمت خودم می‌کشیدم که هی اتفاق‌های غم‌انگیز می‌اومد سمت من! اما من پروانه بودم. نمی‌ذاشتم دیگه کسی خوشیم رو خراب کنه! حداقل دیگه نه.
کنار سعید نشستم و گوشیم رو که همون‌جا گذاشته بودم چنگ زدم. به جوا پیغام فرستادم که پاشه بیاد خونه‌ی ما و بعد دوباره گوشی رو گذاشتم. بعد با شیطنت سعید رو خطاب کردم:
- اینم از عشقت! براش پیام فرستادم که تشریفش رو بیاره این‌جا.
سعید خوشحال خندید. یهو مامان از آشپزخونه بیرون اومد و با تشر گفت:
- این چه طرز صحبته پروانه! عشقت چیه دیگه!
بعد هم با غر‌غر سمت اتاق خودش و بابا رفت تا صداش کنه برای ناهار. سعید ریز‌ریز خندید و آروم گفت:
- ناراحت نباش بچه! یه‌چی گفت دیگه.
دهن کجی‌ای بهش کردم و طلبکار گفتم:
- من شبیه ناراحتام؟ بیش‌تر از شما‌ها عادت دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا