متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه زهرا | یگانه رضایی" یهدا " کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yahda.rezaei
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 337
  • کاربران تگ شده هیچ

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
649
پسندها
3,369
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 570
ناظر: Seta~ -Ennui

نام داستان کوتاه : زهرا
نام نویسنده : یگانه رضایی «یهدا»
ژانر : عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
زهرا روایت‌گر سختی‌‌ها و رنج‌های دختر ساده‌ای‌ست که در عشق ناکام می‌ماند، دردهای او تمام نشدنی‌ست اما روزی عشق شکوفه‌های مهر را بر زندگی‌اش می‌باراند و امید میان تاریکی روزگارش چشمک‌زنان خودنمایی می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Yahda.rezaei

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,694
پسندها
34,758
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
649
پسندها
3,369
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #3
"به نام خدا"

عشق یعنی من انتخاب می‌کنم
چه کسی ویرانم کند.
"آرتور میلر"

**
نمی‌توانستم به چشمانش بنگرم، می‌ترسیدم همه چیز را از نگاهم بخواند و دوست نداشتم این من باشم که دلش را می‌شکنم.
دوباره سینی چای را جلو بردم تا از دستم بگیرد اما هنوز به همان شکل به صورتم زل زده بود.
- آقا پرهام لطفاً.
سینی را از انگشتانم جدا کرد؛ چرخیدم تا وارد خانه شوم که مقابلم ظاهر شد.
- تو که نمی خوای بزنی زیر قول و قرارمون.
حین ور رفتن با گوشه‌ی روسریم پاسخش را دادم:
- تو این وضعیت جای این حرف‌ها نیست.
پیش از آنکه برای حرف زدن لب بگشاید صدای عمه توران از ضلع شرقی باغ که خانه‌ی عمو طاهر قرار داشت بلند شد:
- زهرا کجا موندی؟
از سر راهم کنار رفت و من همان‌طور که تپش‌های قلبم با حضورش اوج می‌گرفت؛ سمت خانه‌ی عمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
649
پسندها
3,369
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #4
عمه توران دستش را زیر چانه‌ام انداخت و با ضرب سرم را بالا کشید. عصبانیت در چشمانش پر پر می‌زد و چقدر در این لحظه به شاهین همیشگی شباهت داشت!
- می‌دونی که منظورم چیه، فکر نکن خرم زهرا. نذار به پدرت بگم و بذارم تیمور حسابت رو برسه‌. دارم بهت گوشزد می‌کنم حواست به کارات باشه، با غیرت پسر من بازی نکن. تیمور جنازه‌ات رو هم روی دوش پسر جهانبخش نمی‌ذاره، اول و آخر مال شاهین منی.
با ورود ناگهانی زرگل و مادرم به تندی فاصله گرفت. حال مادرم آنقدر بد بود که متوجه وخامت حالم نشود اما زرگل با نگرانی جلو آمد.
- چی شده زهرا؟ چرا صورتت سرخ شده؟
انگار جای انگشتان عمه روی چانه‌ام مانده بود. برای آنکه ذهن مادرم درگیر نشود عقب گرد کردم و از آشپزخانه خارج شدم و قدم به باغ نشاندم؛ زرگل هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

Yahda.rezaei

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
649
پسندها
3,369
امتیازها
17,473
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #5
همین که کلمات زرگل پایان گرفت شراره چون عجل معلق سر رسید. چهره‌اش برخلاف شاهین شباهتی به عمه توران نداشت و گاهی از عمه می‌شنیدم که او به خانواده‌ی پدریش شبیه است.
- شما چرا اینجایین؟ قایم شدین و کارها رو انداختین روی دوش من و سوسن؟
زرگل به تندی پاسخش را داد:
- ببخشید از شما اجازه نگرفتیم واسه خلوت کردن شراره خانم.
بازویم را کشید؛ وادارم کرد برخیزم و در همان حال افزود:
- داییم چند نفر رو گرفته که کارها رو سر و سامون بدن، به من ربطی نداره که تو اینقدر مهربونی که باهاشون همزاد پنداری می‌کنی. خودت رو خسته نکن عزیزم.
از کنارش عبور کردیم و زرگل غرولندهای شراره را نادیده گرفت.
نام مادربزرگم زهرا بود؛ زهرایی که عمرش در سی سالگی پایان گرفت و مادر، دایی و خاله‌ام را با آقاجان تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Yahda.rezaei

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا