فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #31
مرد، پرنده‌ی مکانیکی را روی میز چرک و روغنی تعمیراتش گذاشت و از روی زیرانداز ژنده و چرب بلند شد. زاویر خیره به مصنوعات جادویی ماند. اخم کوچکی ناشی از تمرکز، ابروان باریک و بلوندش را به هم نزدیک کرد:
- روز خوش آقا!
مرد روغن‌آلود جواب زاویر را داد. نگاهش از روی ردای سیاه و نقره‌ای تا چهره‌ی زاویر کشیده شد. لبخندی مشتاقانه صورت روغنی‌اش را به وجد آورد:
- تو از دارک اسکالی؟
گوشه‌ی پلک پسرک با تیکی عصبی پرید. نزدیک بود که از دو نوع برخورد متفاوت ترک بخورد. مرد با همان دستان روغنی‌اش دست زاویر را گرفت:
- نصف بیشتر اجناسم رو خوابگاه دارک اسکال درست می‌کنه. جنس برای فروش اوردی؟ این سری چی درست کردین؟ هر چی باشه قبول می‌کنم!
زاویر به زحمت دست باریکش را از لای دستان قدرتمند پینه بسته و زمخت مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #32
زاویر گردنبند را هم بررسی کرد اما ویژگی‌های انگشتر بهتر از آن بود. گردنبند را به لیکان پس داد و پرسید:
- یه مصنوع برای نگهداری مایعات به صورت تازه داری؟ یه چیزی شبیه مشک یا قمقمه‌های سربازا که ارتش امپراطوری به سربازاش می‌ده!
لیکان دستی به صورت پر مویش کشید و مغازه‌ی بهم ریخته‌اش را از نظر گذراند. ابروان پرپشت قهوه‌ایش روی نگاهش سایه انداخته بودند. با خود خواسته‌ی زاویر را تکرار کرد. چیزی در اعماق خاطراتش برق زد. گره ابروانش گشوده شد:
- یه لحظه صبر کن تا من از انبار یه چیزی بیارم.
منتظر جواب زاویر نماند و فوری به پشت مغازه رفت. صدای کوبش محکم پاهایش بر روی پله‌ها می‌آمد. وولتار دریافته بود که آینده‌نگری پسرک بوده که او را در خطرناک‌ترین شرایط زنده نگه داشته است. نفسش را بیرون داد و حدسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #33
پوفی کشید و به اطرافش در بازار نسبتاً شلوغ نگاهی انداخت. باید چند معجون برای روز مبادایش می‌خرید. چشمان سبزش را تنگ نمود. راه درازی را در پیش داشت. مانده بود که میان خرید کتاب و معجون کدام را انتخاب کند. در وسط بازار ایستاد. دستی به صورتش کشید. هنوز اعتبار زیادی برایش باقی مانده بود اما دلیل نمی‌شد که بی‌پروا همه‌ی آنها را از کف بدهد.
باید چند روزی در آکادمی زندگی می‌کرد تا چم و خم کار به دستش بیاید و بداند که چگونه خرج بکند و به دست بیاورد. علی رغم میلش، از کتاب‌فروشی با حسرت روی گرداند و سمت دروازه‌ی اتاقش برگشت. از دروازه‌ی نیمه شفاف و ژله‌ای رد شد و به اتاق اشرافی‌اش بازگشت. دوباره صندلی را با لعنتی به قد کوتاهش زیر پایش گذاشت و خورشید فلزی براق را به سر جایش برگرداند. آینه مانند قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #34
ابروان باریک زاویر با لرزشی عصبی به هم نزدیک شدند:
- تو سر اون مدیر روانی مغز هم پیدا می‌شه؟! فکر نکنم!
شنیده بود که فارغ التحصیلان آکادمی هیون‌ارث کمی خل وضع هستند اما در آن هنگام شایعات را باور نکرده بود. باید به صورت جدی برای سلامت روان خودش در پایان آکادمی فکری می‌کرد. او تنها می‌خواست که محیطی آرام برای یادگیری جادو بیابد. اگر اوضاع می‌خواست اینگونه پیش برود چاره‌ای جز همراهی با این وضعیت دیوانه‌وار نداشت. زاویر پوف آهسته‌ای کشید و برگه‌ی قدیمی را برگرداند. سال تحصیلی آکادمی به سه ترم پاییزی، زمستانی و بهاری تقسیم شده بود.
در پایان هر ترم امتحان علمی و عملی به صلاحدید مدیر آستارث لاگورنیو برگزار می‌شد. زاویر با فهمیدن این مطلب لرز به کمرش افتاد. باید برای فاجعه‌های آخر ترم آماده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #35
زاویر کف دستانش را همانطور که شست‌هایش زیر صورتش بود، به هم چسباند. حق با وولتار بود. اگر عجله می‌کرد و برای انتقام آمادگی لازم را نداشت، صرفاً خودش را به فنا می‌داد. یک ورق آورد و با قلم پر و مرکب مشغول نوشتن لیست دشمنانش شد. در صدر لیست اسامی پاپ و پالادینی که دستور قتل‌عام خانواده‌اش را گرفته بود، نوشت. بعد از آن طبق عهدش با آستارث، نوبت امپراطور کشور مقدس هیلگان بود.
احتمالاً بعد از انجام این کارها تبدیل به یک هدف متحرک در کل قاره‌ی برنیل می‌شد. هدف آن بود که به حدی قدرتمند شود که کسی جرئت چپ نگاه کردن به او را نداشته باشد. در زیر لیست اسامی خط کشید و به سراغ رتبه‌بندی قدرت‌ها رفت. تا بعد از کلمه فانی، کارآموز را نوشت، وولتار در پشت سر او نگاهی به کاغذ کرد:
- "به چه کار مشغولی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #36
زاویر ابروان باریک طلایی‌اش را به هم نزدیک کرده بود و خوب گوش می‌کرد. پدرش یک بار به او گفته بود که باید بداند ریشه‌هایش چیست و از کجا آمده است اما اجل مهلتی به خانواده‌ی کوچک آنان نداد و زاویر را در این قاره‌ی پر از خطر تنها و بی‌کس گذاشت. خانواده‌ی او هیچ‌گاه چیزی در رابطه با ریشه‌هایش به او نگفته بودند. وولتار ادامه داد:
وولتار با صدای سنگین و مملو از کینه به یاد می‌آورد:
- "زمانی که برادران و خواهرانم در اقلیم تارادیس به خ**یا*نت‌هایشان علیه من ادامه می‌دادند، من نیز تصمیمی گرفتم که هم خونین بود و هم سرنوشت‌ساز. هر کدام از آن هفت خاندان، زاده‌ای از سرکشی و شورش من علیه تارادیس بودند. من با آنان عهدی بسته‌ام. عهدی که هر یک از آنها باید در روزی سخت و سرنوشت‌ساز برای من به میدان بیایند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #37
وولتار هنوز از شوک خ**یا*نت شش خاندان بیرون نیامده بود. به زحمت خودش را جمع کرد و چند بار سرش را تکان داد. پوست سفید چینی‌وار پیشانی‌اش به اخمی پررنگ ترک برداشته بود. چیزی که زاویر می‌گفت، بی‌راه نبود. چه کسی این تکه آگاهی او را به شمشیر فروپاشی گره زده بود؟ دستی به صورت سفید و بی‌مویش کشید:
- "تنها یک نفر است که به یاد دارم، آترینا... همان الهه‌ای که سرنوشت و مرگ را در چنگال دارد و در پس هر پرده سرک می‌کشد. اما چرا او، الهه‌ای که پایان همه را می‌بیند، دست به چنین کاری زد؟"
زاویر یک کاغذ عادی از داخل کشوی میز بیرون کشید و با قلم پر شروع به نوشتن اسامی افراد مختلف کرد و در آخر اسم آترینا را به عنوان کسی نوشت که در گذاشتن چوبدستی در آکادمی دست داشته است. قصد آترینا از گذاشتن چوبدستی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #38
در بالای صفحه‌ی بعد تیتر مراحل پیشرفت را نوشت. سرش را کمی بالا آورد و رو به چوبدستی پرسید:
- مراحل پیشرفت قدرت یه خون‌آشام چیه؟
وولتار با دقت بیشتری زاویر را برانداز کرد:
- "تو اکنون در نقطهٔ شروع ایستاده‌ای، فرزند. مراحل پیشرفت تو راهی تاریک و پرچالش است. خیلی از خون‌آشامان در میانه‌ی راه باز می‌مانند.
مرحله اول خون‌آشام نوپدید است. ابتدا باید یاد بگیری عطش و قدرت‌های خود را کنترل کنی. این تازه آغاز راه است.
دومین مرحله خون‌آشام تکامل یافته است. زمانی می‌رسد که به قدرت‌هایت تسلط پیدا کنی و یاد بگیری چگونه به کمک آن‌ها زنده بمانی. اکثر خون‌آشامان به این مرحله می‌رسند.
مرحله سوم ارباب خون است. وقتی به مقام ارباب رسیدی، دیگر خون‌آشام‌های زیر دستت به فرمان تو خواهند بود. قدرت رهبری تو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #39
زاویر پس از دقایقی در خود پیچیدن و گریستن سرش را بالا آود. اشک‌هایش را با پشت دست زدود. صورت سفیدش از گریه سرخ شده بود. خودش را به شدت سرزنش کرد که از یک ضربه ساده تا این حد رنجیده است. نگاهی به شمشیر کرد:
- آقای روح قدیمی؟! صدامو می‌شنوی؟! ببخشید. من زیاده روی کردم.
اما وولتار هیچگاه پاسخ او را نداد. شانه‌های باریک و بالغ نشده زاویر پایین افتاد. زاویر چند بار دیگر وولتار را با نام‌های مستعار صدا زد اما هیچ جوابی نشنید. آهسته از جایش برخاست. باید روی پای خودش می‌ایستاد. تکیه بر وولتار از همان ابتدا هم حماقت بود. او تنها خودش را داشت و خودش. چوبدستی ساکت را از روی زمین برداشت و برخاست. زانوانش را کمی از گردوخاک تکاند. صدای ناقوسی از بیرون می‌آمد.
زاویر از پنجره به بیرون سرک کشید. آفتاب در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #40
نگاهش به هم‌برجی‌های سال اولش افتاد. دخترکی کیمونوپوش اهل پادشاهی گرهارت، از زیر ماسک سفید و سرخش به او می‌نگریست. شش دست عروسکی به کمرش متصل بود. دست‌های عروسکی چینی و سفید، آرام جمع شده بودند. دخترک مو مشکی ردای آماده شده‌ی کم ارزش داخل کمد را روی کیمونوی سفید پوشیده بود. زاویر می‌توانست چشمان سیاه دخترک را از پس سوراخ‌های تاریک نقاب ساده و استخوانی رنگ ببیند که با کنجکاوی به او می‌نگریست. آن عنکبوت عروسکی را به یاد آورد. آرام پلک زد و پرسید:
- تو صاحب اون عنکبوت عروسکی هستی؟!
دختر سرش را به علامت بله تکان داد. زاویر کنجکاو بود بداند که آیا آن دختر قدرت این را دارد که از طریق عروسک‌هایش اتفاقات پیرامون را ببیند یا خیر. چند قدم به دختر نزدیک شد:
- عادت داری که از بقیه جاسوسی کنی؟
دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا