- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 6,120
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #91
چشمان ئاوان گرم خواب بود، اما کنجکاوی همیشگی وجودیش که بعد از ده سال دوباره بر روی فراز گردش میکرد مانع لذت بردنش از آن حفره تاریک میشد. سوئیچ را از جا کند و پشت فراز از ماشین پیاده شد از درد دولا بود و همقدم با قدمهای تند فراز پیش میرفت. پسرک عجیب با این لباسان مناسب دلبری میکرد. فراز ایستاد و به تابلو مجتمع نظری کرد و بیتوجه به چند قدم عقبتر از خود از دو پله ورودی بالا رفت. ئاوان با دیدن ساختمان چون یخ آب شد و بر زمین فرو ریخت زنی هراسان به سمتش آمد، او را از میان پیاده رو به روی جدول کشاند. توانی نداشت تا به چی شدهای پشت هم و مضطرب آن زن جواب دهد تنها نقش و نگار طلایی تابلو مجتمع جلوی چشمانش فکوس میشد. آب دهانش تلخ شد و هر چه در معده نهاده بود به بیرون ریخت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر