- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 6,122
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #81
- چیه؟
فراز بر پشتی مبل تکیه زد و دستش را چون ستون بر کنار نشیمن خالی مبل نشاند.
- یه وکالتنامه برای انجام کارها!
ئاوان پوزخندی کنج لب گذاشت و با چشمانش تیر روانهاش کرد.
- نیازی نمیبینم بخوام دوباره زندگیمو بسپرم دست کسی!
حرفش طعنه داشت بر شبیرخانیکه با وکالتنامه در دستش، اختیار پدر شد برای ازدواجش با فراز و هم اختیار و حق شوهر برای ممنوعالخروج کردنش. فراز چون شیر زخمی دندان بر هم ساید و به سمت ئاوان که روبهرویش جا گرفته بود، خم شد. دهان باز کرد تا نعره کشد و ناگفتهای که میانشان تاب میخورد بیرون ریزد، اما کف دست عرفان مانعی شد به بلندای کوه.
- هی هی بچهها...یه لحظه!
عرفان که ناخواسته مابین این دو شیر زخمی جا گیر بود، سرش را به سمت ئاوان چرخاند او نیز با چشمانش...
فراز بر پشتی مبل تکیه زد و دستش را چون ستون بر کنار نشیمن خالی مبل نشاند.
- یه وکالتنامه برای انجام کارها!
ئاوان پوزخندی کنج لب گذاشت و با چشمانش تیر روانهاش کرد.
- نیازی نمیبینم بخوام دوباره زندگیمو بسپرم دست کسی!
حرفش طعنه داشت بر شبیرخانیکه با وکالتنامه در دستش، اختیار پدر شد برای ازدواجش با فراز و هم اختیار و حق شوهر برای ممنوعالخروج کردنش. فراز چون شیر زخمی دندان بر هم ساید و به سمت ئاوان که روبهرویش جا گرفته بود، خم شد. دهان باز کرد تا نعره کشد و ناگفتهای که میانشان تاب میخورد بیرون ریزد، اما کف دست عرفان مانعی شد به بلندای کوه.
- هی هی بچهها...یه لحظه!
عرفان که ناخواسته مابین این دو شیر زخمی جا گیر بود، سرش را به سمت ئاوان چرخاند او نیز با چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش