نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 159
  • بازدیدها 3,611
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #111
***
دستانش دست آویز دسته آهنین چمدان کوچک بود و پاهایش درون کفش‌های راحتی، ناراحت از قدم برداشتن. دست فرازکه به دست سردش خورد نگاه از زمین صیقلی گرفت و به سمت شیشه‌هایی که لحظاتی قبل پشتش از بهار خداحافظی کرده بود چرخید.
- بیا دیگه؟
هر چه پسرک عجله داشت و قدم‌هایش را با وجود دو چمدان درون دستش بلند برمی‌داشت ئاوان بی‌حس حال پاهای خود را روی زمین می‌کشید تا شاید دهان گلایه او را ببندد. کارت پرواز در میان دستان فراز لق‌لق میزد و نگاه اشکی ئاوان به صفحه نمایش اطلاعات پرواز دو دو.
- چه جوری راضیش کردی؟
گویی دلش پر بود از گلایه و فراز مرد شنیدن گلایه‌هایش نبود.
- آدم حروم لقمه، حروم لقمست.
سرش چرخید گویی بعد از دو ساعت کنار هم بودن تازه او را می‌دید، از دیده‌اش دهانش باز ماند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #112
- آخه چطوری سه شب عروسی و حنابندون و پاتختی و...
فراز میان حرفش پرید.
- اووو توهم... یه عروسی سوری برای رفع تکلیف بزرگترا این‌همه دنگ‌ و فنگ نداره که!
دلش تمام این‌ها را می‌خواست اما نه با مردی که شانه‌هایش با او وجبی فاصله داشت. شاید، روزی امتحان تمام این‌ها را با او می‌خواست اما حالا نه، حالایی که دلش پر بود از گلایه. زیر لب گفت و فراز شنید و پوزخند زد بر آرزوهای دخترانه‌اش.
- کاش داشتیم...کاش مثل گذشته می‌شستیم و به جای آرزوهامون از رسیده‌هامون می‌گفتیم و بادبادک جدید زندگیمون و با دنباله‌ای از آرزو‌های جدیدمون به انتهای حرف‌هامون گره می‌زدیم و به آسمون زندگیمون پرواز می‌دادیم...کاش امیدی برای داشتن بادبادک جدید داشتیم.
پسرک نیز به یاد داشت آرزوهای دخترانه‌ای که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #113
دست در هم پیچاند و روی لبه صندلی گذاشت، پوزخند کجی نمای لبانش کرد و به سمت ئاوان چرخید.
- هانی...حالا دوست داری ثمره این وصلت میمون دختر باشه یا پسر؟
گویی برای کارخانه جهان سفارش می‌گرفت. فراز بی‌توجه به دل آشوبه‌ای که به جان ئاوان انداخت و رنگ از صورت سبزه‌اش پراند، پوزخند زد و دوباره چرخید و با تصویری که از خود درون شیشه می‌دید پنجه میان موهایش کشید، موهایش را کج چون جوانان مطیع و رام روی پیشانی‌اش هلال کرد و به سمت ئاوان چشم چرخاند.
- این‌جوری خوبه؟
ئاوان به ذوق کودکانه پسرک نگریست و از آتشفشان درونش پوست لب کند. اگر حرف فراز یک درصد هم درست از آب در می‌آمد به حتم او می‌مرد.
- اوهوم... .
فراز چون ئاوان سرش را تکان داد.
- فقط اوهوم؟!
ئاوان شانه بالا انداخت. موهای کوتاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #114
فراز بی‌توجه به آدم‌های اطرافش با فریاد فاصله بین‌شان را پر کرد.
- دختر بیلگدز، از کجا اونوقت؟
نه ایستاد تا باقی حرف‌هایش را تبر ریشه وجودش کند. گیسو و گیس کشی هم جواب حرف‌هایشان نبود، نه فراز دیگر گیسی به سر داشت نه ئاوان تار مویی. خنده‌دار بود در این وضعیت و میان برزخی که سر گردان ایستاده بود به یاد گیس‌های در هم تنیده‌اش افتاد که از فرق سر بافته بود و دو آویز قطور روی سرشانه کرد، که با یک قیچی کنده شد و پول کیلو شده‌اش خرج ترم جدید درسش کند. همان زمان که فراز شانه‌هایش را له کرد و خان بابا با آن صیغه نامه کمرش را شکانده بود شبش تا صبح به گریه گذشت. اما گذشت و حالا دیگر مویی نبود که کندنش دل بسوزاند و اشک به چشم حواله دهد. آن وقت حرف از پول میلیاردی میزد. دست فراز بر پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #115
- به صندلی گیر ندادی که الحمد الله اینم گیر بده!
کمربند را باز کرد و به پشت چرخید.
- به خدا یه چیزی... آهان بیا ببین!
خم شد و فنر بیرون زده صندلی را نشانش داد.
- من میگم حیف اسم هواپیما...
حکایت مو بود که در دیگ ده مَنِ آش زیر زبان بد دل می‌افتاد و غذا کوفتش می‌شد. به صورت قرمز فراز پوزخندی زد و برای دستی که برای مهمان‌دار عاصی تکان می‌داد، کلافه سر چپ و راست کرد.
- بله جناب؟
مهمان‌دار پشت لبخند تصنعی که روی لبانش دکور بسته بود نگاهش کرد. هرچه ئاوان اشاره زد تا عمق فاجعه را به مهمان‌دار بی‌نوا بفهماند گویی او را در تشت گیر و گرفت فراز می‌چلاند.
- خانوم این چه وضعشه...! یه ساعت پرواز پدر من در اومد... از بس بی‌انضباطی دیدم، از بس بی‌قانونی دیدم!
مهمان‌دار از کلافگی کفی مقنعه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #116
***
گذشته
همه‌چیز خوب بود هوای بهاری، بوی وطن چند سال ندیده، اما امان از فکر، فکر بودن در این شهر پر خاطره همه حس‌های خوبش را چون اسیدی سوزان، سوزانده بود. عمو کریم چمدان به دست با قدم‌هایی استوار جلوی او از بین مردم می‌گذشت و دخترک لرزان را، بین مردمان پاتول به تن که کلاش‌هایی یک رنگ به پا داشتند، تنها می‌گذاشت. او هنوز خاطره این پاها را از یاد نبرده بود که چگونه این کلاش‌ها بر روی گلویش فشار آوردند و راه نفس کشیدن را بر او بستند، هنوز پشت‌ینه‌ای که باز شد و بر روی صورتش کشیده به یاد داشت. بی‌توجه به عمو کریم که از جلوی دیدش دور می‌شد، بر روی صندلی آهنین سالن نشست و سر به میان دستان لرزانش گرفت. چطور می‌توانست بعد از 9 سال با آدم‌هایی برخورد کند که تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #117
- برو پایین روی این خاک یکم قدم بزن و توی این هوا نفس بکش تا شاید آروم شی و دلت قرار بگیره دختر جان...(نفسی از اعماق جانش کشید) خاک زادگاه، مرده آدم و زنده می‌کنه.
پا بر روی زمین نمور گذاشت تا زنده کند تمام حس‌هایی که درونش خاک گرفته و تار تنیده سختی‌های این سال‌هایش بود. قدمی از ماشین فاصله گرفت که صدای کریم دوباره تلنگر زد بر سایه‌های مخوف ذهنش.
- زیاد دور نشو هوا داره تاریک میشه اطراف گرگ زیاده.
اسمش را گفت و زوزه کشید گرگی که در نزدیکی ئاوان منتظر دریدن پیکر نحیفش بود. قدم دوم را در پناه چراغ‌های روشن ماشین برداشت. دستانش را از میان تن باز کرد و چون سالکان دور چرخید و در خاک کودکی‌اش سلوک کرد. چه خوب کریم، مرد دوره دیده روزگار راز آرامش این خاک و نفس باز شدن در این هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #118
پوفی کرد و با دو دست قنوت گرفت.
- اگه اولش اینه آخر این زندگی کوفتی به قبرستون ختم نشه صلوات...
دست به روی صورت گرفت همپایی راننده بی‌خبر از اوضاع صلواتی زمزمه کرد. هم زمان چرخید و پوزخند کجش را از دید ئاوان مخفی کرد. ختم صلواتش را به دُم حرفش گره کرد.
- البته دمت گرما توی این همه بلوا فقط دو تا میراث خور کم داشتیم که پک خراب کاریات تکمیل شه...
پسرک گرچه با زیرکی شبیرخان در این سال‌ها بالای دار نرفته بود، اما در این دو روز اگر دیر می‌جنبید آن بالا هواخوری می‌کرد. با چیزی که به ذهنش لگد میزد پوفی کرد و دوباره سر به سمت دخترک گرداند. چشم ریز کرد و بین صورت قرمز از خشم ئاوان چرخ‌شان داد.
- نکنه... پکت کاملِ و از کم بود وقت رو نکرد...؟ (چشمکی زد) شیطون آره؟
ئاوان بی‌شعوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #119
- مثل اینکه بد نسختو کشیده...عرفان می‌گفت کارت سختِ، صد پله چموش‌تر از گذشته شده!
فراز نگاهی گذرا به در داروخانه کرد و گوشش را به عارف داد.
- صد پله! هزار پله... تا برسیم اینجا جون به لبم کرد...زبون نفهم گفتی و تموم شد... اگه قیافه اون مردک و می‌دیدی...(سری از یاس تکان داد) همیشه دلم برای شوهرش می‌سوخت که قرار این مارمولک و تحمل کنه، فکر نمی‌کردم دارم برای خودم دعا می‌کنم... (با حرص به زمین اشاره زد) به والله که اگه می‌دونستم با وضو وارد محفل می‌شدم!
عارف خنده میان حرف‌هایش سرک کشید، بی‌حوصلگی فراز همیشه سرخوش، حالش را جا آورده بود.
- کار با دعا حل نمی‌شه، باید قران سر می‌گرفتی و دخیل می‌بستی اخوی!
لحن‌شان همه از داشت مشتی بودن عمو احمد خبر می‌داد و تکه کلام‌هایش. عارف با هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #120
عارف خسته از عمل‌های پی در پی که در دوره انترنی جراحی متحمل می‌شد. دستی به گردنش کشید و بر حرف‌های فراز خندید.
- برات دعا می‌کنم!
پوف فراز در گوشی پیچید و کل اتاق دو در سه معاینه را پر کرد.
- می‌گم... شبیر خان مطمئنه تبرئه شدی؟ نری سرتو بذارن لب جوب و دِ بِبُر!
به یاد آن شب افتاد که بعد از ماه‌ها خاموشی خان بابا مچ دستش را گرفت و او را از خانه فراری داد. دندان بر هم سایید. انگشت به روی چشمان خسته‌اش کشید.
- فعلاً که خبری نیست. نه تو فرودگاه خِرمو گرفتن نه تا الان کسی سراغم اومده.
عارف دستانش را بالا کشید و شانه‌های دردناکش را ورزش داد.
- موندم چطور بعد ده سال مدرک برات پیدا کردن. اصلا از کجا پیدا شده؟ چیزی بهت نگفته؟ نگفته قاتل کی بوده؟
فراز بی‌حال (نه) ای در جواب عارف گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا