• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 101
  • بازدیدها 2,276
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
381
پسندها
5,587
امتیازها
21,263
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
فراز قدم تند کرد، تنها گذاشتن ئاوان دلش را به شور انداخته بود، به در کوبید در دل قسم خورد که اگر بار دیگر خریت کرده باشد تلاشی برای نجات جانش نکند، حتی برای محکم کاری خود سنگی به دست گیری و برسر بی عقلش کوبید.
-ئاوان درو باز کن...ئاوان با توام...
صدای آب قطع شد و صدای چرخش کلید او را قدمی عقب کشاند و دخترک مفلوک رو به رویش کنار ستون در سر خور.کنارش زانو زد و سر پایین افتاده ئاوان را با انگشت به بالا کشاند. لبان کبود و ترسی که درون گودی‌های لرزان خمارش لانه کرده بود، ترساندش.
-خوبی؟
ئاوان هیچ نگفت و تنها به دست بهار که بر روی شانه‌اش نشسته سر چرخاند.
-ئاوانم خواهری، چت شد تو؟
دهانش گس بود و تلخ آب بیرون آمده، بر گلویش خش انداخته بود. نتوانست فریاد کند و تاریکی پس زند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
381
پسندها
5,587
امتیازها
21,263
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
عرفان از حرص خوردن و به جوش آمدن فراز به خنده افتاد.
-دوست داشتی خودکشی کرده باشه... خدا رو شکر که قضیه حل شد!
عرفان کنار بشقاب پر شده از برنجش نشست قاشق به دست گرفت. به فرازی نگریست که از کلافگی چند باری به سمت در اتاق رفته و آمده بود.
-به جای اینکه مثل یو یو هی بری بیای و رو مخ من خط بکشی بشین غذاتو بخور کلی کار داریم! بابا مثلاً قرار داماد بشیا!
سعید هم کنارش نشست و خندان کفگیر را به میان دیس چرخاند.
-بیا پسر خوب، انقدر حرص نخور... ئاوان سختتر از ایناشم پشت سر گذاشته خم به ابرو نیورده... اینکه چیزی نیست.
فراز با غیض قاشق میان دهانش برد، که صدای ئاوان گفتن بهار دوباره هر سه را از میان پلو زعفرانی و مرغ بریانش به در نیمه باز اتاق سُر داد. ئاوان کیف به دوش داشت و مانتوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا