- ارسالیها
- 436
- پسندها
- 6,032
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #51
ئاوان سری تکان داد و دست در کیف کردِ، دستهای فاکتور بیرون کشید.
- پس قربون دستت اینا رو ببر برای یاقوت من فکر نکنم برسم... جواب استعلام بیاد باید پرونده سازی کنم و شناسنامه رو درست کنم!
بهار فاکتورها را از میان دست ئاوان کشید و او را به بیرون حول داد.
- باشه! خیالت راحت...! برو تا صدقی نرفته سر کلاس.
کلاسش با وراجی و خود شیرینی دانشجوها با تاخیر تمام شد و تمام مسیر را تا ایستگاه تاکسیها دویده بود. باید عجله میکرد تا وقت اداری تمام نشده خود را به پلیس +10 میرساند و قال شناسنامه شوهر نشاندهاش را میکند.
بیتوجه به پسرک منتظر کنار تاکسی، درون تاکسی خود را جا داد و با گفتن دربست و یک تراور، راننده را مطیع خود کرد تا برای این بیقانونیش او را از ماشین به بیرون پرت نکند و پسرک میرغضب...
- پس قربون دستت اینا رو ببر برای یاقوت من فکر نکنم برسم... جواب استعلام بیاد باید پرونده سازی کنم و شناسنامه رو درست کنم!
بهار فاکتورها را از میان دست ئاوان کشید و او را به بیرون حول داد.
- باشه! خیالت راحت...! برو تا صدقی نرفته سر کلاس.
کلاسش با وراجی و خود شیرینی دانشجوها با تاخیر تمام شد و تمام مسیر را تا ایستگاه تاکسیها دویده بود. باید عجله میکرد تا وقت اداری تمام نشده خود را به پلیس +10 میرساند و قال شناسنامه شوهر نشاندهاش را میکند.
بیتوجه به پسرک منتظر کنار تاکسی، درون تاکسی خود را جا داد و با گفتن دربست و یک تراور، راننده را مطیع خود کرد تا برای این بیقانونیش او را از ماشین به بیرون پرت نکند و پسرک میرغضب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر