فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 154
  • بازدیدها 3,447
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #61
- می‌خوام از زبون خودتون یکبار شرح واقعه رو بشنوم!
سخنش تحکمی داشت که نیکنام نیم نگاهی به وکیلش انداخت و در آخر بر روی ئاوان چشمش را نگه داشت. با انگشت به ئاوان اشاره زد که با چشمانش او را می‌پاید و پوزخندی به کجی بخیه‌های روی صورتش بر لبانش نشانده بود.
- همون طور که فیلم‌های مدار بسته دفتر و دیدین این خانم امروز بی‌دلیل وارد دفترم شد و منو به این روز انداخت و کل دفتر و هم به هم ریخت!
افسر نگهبان گوشه ابروی پر و بلندش را با انگشتانش خاراند. ناخودآگاهش از سرشت پسرک بیزار بود گویی سرشتش از گِلِ نا‌خالص در هم تنیده بود بعد از سال‌ها کار می‌دانست کدام نگاه گناه‌کارست و کدام نگاه بی‌گناه. کدام فیلم صحنه‌سازی‌ست و کدام فیلم بی‌قصد و غرض.
- منظورتون اینه که این خانوم شما رو کتک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #62
افسر نگهبان نیم نگاهی به سینه پر تپش فراز انداخت و انگشتانی که در هم پیچانده بود، خودداریش بر مزاج تلخ افسر نگهبان خوش نشسته بود.
- آقای نیکنام، می‌خوام یادآوری کنم ایشون می‌تونن بابت توهین های که بهشون می‌کنین ازتون شکایت کنن... و مطمئن باشین خودم اولین نفری هستم که به عنوان شاهد زیر برگه شکایتشون رو امضاء می‌زنم.
نیکنام برافروخته از صندلی جهید.
- یعنی چی! این چه طرز برخورده
سر را بین آدم‌های داخل اتاق چرخاند.
- مثل اینکه یه چیزیم بدهکار شدیم...شما یه نگاه به اون برگه‌ها بندازین هم برگه پزشکی قانونیه هم گزارش نیروی انتظامی این خانوم یه وسیله سالم تو دفتر من نذاشتن یه جای سالم رو صورتم، اونوقت من دو تا حرف زدم متهمم می‌کنین؟
افسر نگهبان که از داد و بیداد نیکنام گیجگاهش تیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #63
کیف چرمش را بر روی میز گذاشت و برگه‌ وکالت نامه را از درونش درآورد تا ئاوان بر آن امضا زند و هم زمان پرسید:
- خب بگو چی شد زدی پسر مردم و از ریخت انداختی؟ سعید که می‌گفت درخواست استعلام دادی؟
ئاوان بعد از امضاء خود نویس را به سمتش گرفت و از اول ماجرا برایش گفت از شناسنامه‌ای که نام او بر‌رویش نشسته بود تا آخرش که جواب استعلام بود. شهروز گردنش را مالید.
- کارت سخت شد...باید سعی کنیم ازش رضایت بگیریم بعد بیوفتیم دنبال راست و دروغ ماجرا.
ئاوان به سقف کدر اتاق چشم دوخت.
- می‌دونم خریت کردم واقعا بریده بودم...همه چیز زیر سر کارمند دفتر خونه‌ای که من اونجا صیغه نامم تنظیم شده ...اونجور که فهمیدم اطلاعات و جابه‌جا می‌کرده و با گرفتن پول این خلاف‌ها رو انجام می‌داد.
-تو صیغه نامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #64
***
ندانستن، موریانه‌ای‌ست که از درون انسان را تهی می‌کند، می‌جود و کالبدی پودر شده تحویلت می‌دهد. فراز ذره‌ذره درونش در حال تخریب بود و هیچ‌کدام از آن سه غریبه‌ای که کنارش درون ماشین نشسته‌اند از ظاهر خونسرد او عمق فاجعه درونش را نمی‌دانستن. عجیب نیاز به دیواری داشت که سر پر فکرو خیالش را بر آن بکوبد. پنجه میان موهای اسیر کشش کشید و همچنان در فکر و خیالاتش پرسه زد، ذهنش به گذشته پرید به شیطنت‌های کودکان‌شان به دعواها و خرابکاری‌هایی که ئاوان می‌کرد و او گردن می‌گرفت و حالا بعد از ده سال همان دخترک خرابکار، روبه رویش گردو خاک به پا کرد، آن زمان نیایید که گرده این خاک‌ها به بینی شبیر خان رسد و ندایش گوش هیرش احتشام را نوازش کند، بلوایی می‌شود آن سرش ناپیدا. طایفه احتشام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #65
- راستش ماجرا از شناسنامه ئاوان شروع شد، لوله آب سویت ترکیده بود و کیف مدارک ئاوان که زیر تخت بود خیس شد، همه نوشته‌های شناسنامه جوهرش پخش و ناخوانا شده بود، درخواست شناسنامه جدید داد. شناسنامه جدید با اسم پرهان نیکنام به عنوان همسر به دستش رسید از همون روز دنبال مدارکی بود که نشون بده این یه اشتباه تو درج مدارکِ، یا باید استعلام می‌گرفت که خود شهروزم گفت زمان بر...(مکثی کرد) با وجود ازدواجتون برای هفته آینده این کار نشدنی زمان بر بود... یا هم به دفترخونه که عقد نیکنام درونش انجام شده بود باید می‌رفت و با مدارک عقد و ازدواج واقعی نیکنام اونو به ثبت احوال تحویل می‌داد و همون روز شناسنامه جدید صادر می‌شد.
نفسی گرفت و سرش را پایین انداخت.
- خب ئاوان هم راه دوم انتخاب کرد گرفتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #66
- مثل اینکه نیکنام قصد ازدوج داره اونم با یکی از دخترهای اصیل و پول دار... این وسط برای ازدواجش یه مشکلی هست اونم شرطی که دختره گذاشته ... دیدن همسر سابق نیکنام تا دلیل طلاق رو از زبان اون بشنوه. توی اون ملاقات نیکنام از ئاوان می‌خواد که با وجود اسمش توی شناسنامه پیش نامزدش بیاد و خودشو همسر سابق نیکنام معرفی کنه و دلیل طلاق رو نازا بودن خودش عنوان کنه و همینو دلیل طلاقش بگه... اونم به در خواست خودش نه نیکنام...!
پوزخند تلخی بر لبانش نشست.
- مرتیکه حتی تو دروغم خودشو امامزاده کرده...
نفسی گرفت.
- خلاصه... تا اون بتونه با دختره ازدواج کنه که ئاوان قبول نمی‌کنه... اونم با ندادن مدارک یه جورایی تهدیدش می‌کنه. حالا چجوری اسم ئاوان تو شناسنامه نیکنام خورده و با گرفتن استعلام هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #67
- چرا گفتین من از محرمیت خودم و ئاوان حرفی نزنم...؟! غیر از اینه که با همین مدرک می‌تونستیم ثابت کنیم ئاوان همسر قانونی من؟
صولت چانه بی‌مویش را خاراند.
- اصل ماجرا اینجاست... بنا به مدارکی که نیکنام داره تو تاریخی که ئاوان همسر قانونیش بوده با شما ازدواج کرده و این یعنی یه جرم... می‌تونیم خوشبین باشیم نیکنام از محرمیت شما مدرکی نداره که اگه داشت تا الان رو می‌کرد و هم برای ئاوان می‌تونست دردسر درست کنه هم برای شما! البته هنوز معلوم نیست شاید داشته باشه بخواد با این هربه ئاوان و مجبور کنه! بنابراین خودمون نباید بی‌گدار به آب بزنیم و برای خودمون دردسر درست کنیم... تجربم بهم میگه اون از صیغه نامه خبر داره و از قصد تاریخ جعل رو جلو‌تر از صیغه ثبت کرده تا یه جورای حق سکوت برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #68
سعید همان‌طور که دست چپش را پشت بهار بالا و پایین می‌کشید با زبان روی لبان بی‌روحش کشید.
- زنگ میزنم مامان با سند خونه خودشو برسونه...خونه خودم رهن بانک!
صولت خوبه‌ای گفت و دوباره سعید را مخاطب کرد.
- پس من میرم تو هم زنگ بزن سریع برسه!
دست صولت به دستگیره در ماشین نرسیده فراز با تحکم و اخمی که بین ابروان کمانیش نشانده بود به سمت صولت چرخید.
- نیازی نیست تا نیم ساعت دیگه سند دستتونه فقط شما سریعتر کارا رو انجام بدید!
سعید از تعجب، بهار را از خود جدا کرد و از بین صندلی‌های جلو سرک کشید.
- از کجا؟! نکنه می‌خوای به خانوادت خبر بدی؟!
فراز جواب نداد بهار چون گنجشگکی ترسیده لباس سعید را به چنگ گرفت.
- وای نه، تورو خدا...! سعید تو یه چیزی بگو...!
فراز پوزخندی روی لبان کش آمده‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #69
***
صدای فریادهای فراز از بین در بسته اتاق هم، قابل شنیدن بود. اما زبان محلی‌شان مانع بزرگی برای حل کنجکاوی‌های بهار می‌شود. بهار با چشمان تنگ شده، در اتاق کوچک درون راهرو را آنالیز کرد.
- نَه کِه خیلی هم می‌فهمی؟
بهار با دست به سعید که کنارش نشسته بود اشاره زد.
- هیس...! بذار ببینم کی میزنه کی می‌خوره...!

به سمت پسرک چرخید.
- باورت می‌شه صورت نیکنام و دیدم به ئاوان امیدوار شدم، ناز شستش...کاش یه جنم دیگه از خودش نشون بده و حق این پسره از خود متشکرم کف دستش بذاره... آخ که چه دلم خنک بشه!
سعید لیوان چای را میان دستانش چرخاند و موهای پریشان روی شانه‌های بهار را بین دستانش گرفت. عجیب دلش برای دخترک تنگ شده بود.
- اگه قرار بود من و تو بفهمیم اولاً اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #70
- آره خب...! مثلاً ندونه زنش قبل از ازدواج چه‌ها که نکرده و چه باغچه‌ها که بیل نزده و چه گل‌ها که نکاشته و چه...
صدای سعید در دم قطع شد و مزه تلخ چایی را این بار به شیرینی عسل نوشید. با نفس‌نفس افتادن بهار لبش به گل خنده نشست و ارامه حرفش شد:
- همه هم زنی به چاپلوسی ملکه ندارن که با رشوه دهن ببندن!
بهار دوباره به سمت سعید هجوم آورد که سعید خود را عقب کشید.
- زشته دختره چموش... مثلاً مهمون داریم... منم که نسیه قبول نمی‌کنم... دردسر می‌شه!
صدای فریادها خوابیده بود و بهار بی‌توجه به بودن آن دو به عیش و نوشش می‌رسید و حرف‌های سعید را زیر پای بی‌حیایش لح می‌کرد.
- دو روزه ندیدمت...رفع دلتنگی بی‌گل و شیرینی درست نیست!
- شیرینی زیاد مرض قند میاره می‌دونی که؟!
به چشمان شیطانی سعید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا