نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعر مجموعه اشعار صومعه دلدادگی | دیاناس شاعر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام مجموعه شعر: صومعه دلدادگی
شاعر: دیاناس(ماهی قرمز)
قالب: غزل

مقدمه:
گفتم تمام حسم پیش نگاهت ای دوست
گفتی که من فسون‌کار، چشمان من به جادوست
گفتم منِ علیلِ قاصر به دور چشمت
گفتی برو فلانی، جایش درون این پوست
گفتم غم دلم را بر کوی خود عجین کن
گفتی برو برایت این امر، خود به نیکوست
گفتم بیا به آغوش، قدری شفا بیابم
گفتی که درد تلخم جایش میان پهلوست
گفتم میان معبد، قدری برو به منزل
گفتی که شرط گامم نیت پاک وضوست



 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,256
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
  • #2
•| بسم رب العشق |•

1000008543.jpg

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
نورسم اما جهانم را کهولت برده است
در جوانی آسمانم را شقاوت برده است
عاشقم، بی‌ادعا قدری نگاهم کن بخند
آسمان قلب من را خود، سخاوت برده است
چشم از چشمم نمی‌پوشی و جان از کف دهم
بی‌گمان، ترس از دلم را آن نگاهت برده است
صوت لب‌های تو از قندم به من شیرین‌تر است
وانفس، این جان و آن تن را صدایت برده است
لرز این تن بر تب و تاب دلت پنهان نماند
خود بدیدم این رذالت، خود جهانت برده است
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
تشنه‌ی رنگ نگاهت به خدایم به گناه
سینه‌ام کشته شده دست خطایم به گناه
عمری از صدق و درستی و حقیقت گفتی
به همان ربِ سماوات، شنیدی صدایم به گناه
من همان کودک در بند و تمنای توأم
دست از دستی کشیدی و فنایم به گناه
رفتی و با همه کس عیب مرا شخم زدی
منِ بیچاره‌ی درویش وفایم به گناه
باشد این زمزمه‌ی عشق مرا کور کند
اسمی از عشق نیارم، رهایم به گناه
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
کنج دنجِ شانه‌ام را یاد برد
تا فلق، قرصِ دلم را باد برد
رودِ بازیگوشِ هجران‌ دیده‌ام
جثه‌ی پست مرا استاد برد
رو به مرگم، چیزی از حالم نگو
رو به حالم گریه کن جان مرا جلاد برد
مومنی سمت خدا بودم ولی
راه سالم را به رب، شهزاد برد
من همان دلداده‌ی دیوانه‌ام
عقل را عاقل، همان فرزاد برد
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
گفتم که ای جیران من یار من و غم‌خوار من
برگرد و بر جانم بزن اما ببین پندار من
او گر به چشمت عاشق است، بی‌حرف و زیرک آمده
نرمینه کن عقل و دلت این‌گونه بینی زارِ من
گفتم که با ریب و فریب قدری قدم بر دل زنم
گفتی برو اینجا مباش بازم ندیدی خوار من
من آمدم پندت دهم، گویم که او اهریمن است
اما تو دیدی روی او، خاموش ماند جرار من
من پادشاه این گِلَم، بیچاره، عاجز مانده‌ام
رفتی و با دشمن به حُب، آتش زدی دربار من
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
گردش حال مرا دوران می‌داند فقط
بی‌سبب آشفته‌حالم عشق می‌جوید فقط
از غم عشق تو چون پروانه‌ی بی‌بال و پر
حالِ من را عاشقی چون سرو می‌فهمد فقط
بردمش دل را برای قتل و ایثار و ذبیح
مرغی از هجران بیاید، نوحه می‌خواند فقط
اندکی چشم خمارش را به غم‌هایم کشید
گفت افرا برگ خود را در سبیل عشق می‌سوزد فقط
حالِ خود، بر دوش بردم از غمش کوچ‌ها کردم
عقل آمد، بر سرم زد، غم به جانت درد می‌زاید فقط
آمد و بر جان شکایت که تو قلبم برده‌ای دور
گفتمش اقا، عزیزم! دوری از چشم و جمالت قلب می‌کاهد فقط
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
باده به دست من بدید، اخم برای من کشید
قلب روان و نازکم روی خفیِ او چشید
کودکی از دیار بغض، جثه‌ای از دیار هرب
نعره‌ی بی‌امان او بر دل و جان خود  شنید
گفت که من عبث شدم، فاجر این قفس شدم
صوت و نوای گریه‌ام تا خودِ آسمان رسید
قلب و زبان و دست او، بر تن و لاشه‌ام شتافت
ترس نشسته بر دلم، غیرتی از وَرَت ندید
از تو و آن دژِ دمان، جان و روان خلف کشم
رفت و به دل بها نداد، وانفسا دلم گزید
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
آنقَدَر شهر ز هجران تو از دست برفت
که صبا از وزش و بادِ خوشش دست گسست
مردمان در غم مهجوریِ تو حیران‌اند
تو بیا جنگ نکن با دل و قلبِ منِ م**س.ت
می‌روی بعدِ تو شهری به عزا خواهد شد
قدمم بار دگر روی گِلَم سست نشست
منِ گریان و پریشان و مشوش را برد
به همان قبر که از رفتن تو پای ببست
کوه و کمر و دشت و بیابان و فلک هم
از این غم دیرینه‌ی پُرکین شکست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,631
پسندها
40,865
امتیازها
96,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10

گفتی از آغازِ این راهِ خوشت تنها بمان
من خودِ باد و صبایم، فرد و بی‌سودا بمان
گفتمت من آشیان مرغ مهجورِ شبم
رحمی از قلبت نشانم ده، تا فردا بمان
گفتی اصرار و تقلای دلت را خود به گورت میبری
من خزان و برگ پاییزم، بی‌غوغا بمان
گفتمت رفتن تمامم را به نابودی کشد
می‌روی، قلبم همان سرو کَج و یارا بمان
می‌روم قلبم برای حس و احساست گزاف
لیکن از قلبم نرنجد ظلمت تار دلت، جانا بمان

 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا