شعر مجموعه اشعار صومعه دلدادگی | دیاناس شاعر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام مجموعه شعر: صومعه دلدادگی
شاعر: دیاناس(ماهی قرمز)
قالب: غزل

مقدمه:
گفتم تمام حسم پیش نگاهت ای دوست
گفتی که من فسون‌کار، چشمان من به جادوست
گفتم منِ علیلِ قاصر به دور چشمت
گفتی برو فلانی، جایش درون این پوست
گفتم غم دلم را بر کوی خود عجین کن
گفتی برو برایت این امر، خود به نیکوست
گفتم بیا به آغوش، قدری شفا بیابم
گفتی که درد تلخم جایش میان پهلوست
گفتم که دست سردت بر زخم من گذاری
گفتی که دست معشوق در بند تیر و چاقوست
گفتم که سایه‌ات را کم کن ز این دلِ من
خندیدی و گذشتی، گفتی که عشق جادوست




 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

ANAM CARA

مدیر ارشد بازنشسته + کاربر قابل احترام
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
2,053
پسندها
26,300
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
سطح
32
 
  • #2
•| بسم رب العشق |•

1000008543.jpg

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
با غمت هر لحظه در این خانه بیمارم هنوز
نه، گمان دارم که در هر گوشه به تکرارم هنوز
با هر غروب از دردِ دوری خم شدم، افتاده‌ام
اما به شوقِ بودنت من سخت بیدارم هنوز
رفتی و گفتی فراموشم کن و آزاد باش
اما مگر ممکن شود در بندِ دیدارم هنوز
هر کسی از رنج دل پرسید گفتمش
رفته اما با غمش درگیرِ پیکارم هنوز
در کوچه‌های بی‌کسی هر شب قدم‌ها می‌زنم
با خیال خنده‌هایت گرم گفتارم هنوز
رفتی و بعد از تو فقط شب ماند و اندوه و سکوت
با هر نسیمی از غمت در سوز و آزارم هنوز
رفتی ولی از کوچه‌ها عطر تو را پیدا کنم
با هر نسیم از یاد تو سرشارِ تکرارم هنوز
با هر غروب آن لحظه‌ی تلخِ وداعم جان گرفت
رفتی ولی در سایه‌ات، سر در گریبانم هنوز
گفتی که عادت می‌کنم، اما نمی‌دانی چه سخت
بعد از تو با این دردِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
بی‌یار، جهان رنگ ندارد به نگاهم
چون مرغک بی‌بال و پر افتاده به راهم
در حسرت دیدار تو ای جان و دل من
چون سایه شدم در پی آن روی چو ماهم
رفتی و نماندی دل و جان شد همه ویران
چون کشتیِ طوفان‌زده افتاده به چاهم
چشمم به رهت خشک شد از دوری و هجران
ای ماهِ مرا نور، کجا ماند پناهم؟
دلسوخته‌ام در غم عشق تو، ولی تو
یک دم ننگر بر دلِ ویران و تباهم
ای کاش شبی باز بیایی به جهانم
چون باد صبایی که وزد سوی سرایم
بگذار که با یاد تو آرام بگیرم
ای مرگ! تو را می‌طلبد این بخت سیاهم


 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
کنج دنجِ شانه‌ام را یاد برد
تا فلق، قرصِ دلم را باد برد
رودِ بازیگوشِ هجران‌ دیده‌ام
جثه‌ی پست مرا استاد برد
خیره بر دیوار بی‌روح قفس
رنگ جانم را غم بنیاد برد
رو به مرگم، چیزی از حالم نگو
رو به حالم گریه کن جان مرا جلاد برد
مانده‌ام بی‌نور و بی‌فانوس دل
شعله‌ام را دست‌های سرد و بی‌فریاد برد
مومنی سمت خدا بودم ولی
راه سالم را به رب، شهزاد برد
من همان دلداده‌ی دیوانه‌ام
عقل را عاقل، همان فرزاد برد
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
گفتم که ای جیران من یار من و غم‌خوار من
برگرد و بر جانم بزن اما ببین پندار من
او گر به چشمت عاشق است، بی‌حرف و زیرک آمده
نرمینه کن عقل و دلت این‌گونه بینی زارِ من
گفتم که با ریب و فریب قدری قدم بر دل زنم
گفتی برو اینجا مباش بازم ندیدی خوار من
من آمدم پندت دهم، گویم که او اهریمن است
اما تو دیدی روی او، خاموش ماند جرار من
من پادشاه این گِلَم، بیچاره، عاجز مانده‌ام
رفتی و با دشمن به حُب، آتش زدی دربار من
رفتی و در را بسته‌ای، دردم صدا شد در سکوت
آیینه‌ها غمگین شدند، خاموش شد دیوار من
گفتم که بازآیی دلم، در باد گم شد ناله‌ام
باران فقط پاسخ کند پژواک شد تکرار من
من مانده‌ام در غربتی بی‌کس‌تر از تنهاترین
بی‌جان‌تر از خاکسترم، بی‌چشم و رو‌تر یار من

 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
گردش حال مرا دوران می‌داند فقط
بی‌سبب آشفته‌حالم عشق می‌جوید فقط
از غم عشق تو چون پروانه‌ی بی‌بال و پر
حالِ من را عاشقی چون سرو می‌فهمد فقط
بردمش دل را برای قتل و ایثار و ذبیح
مرغی از هجران بیاید، نوحه می‌خواند فقط
بر مزار آرزوهایم نشستم خیره‌سر
خاک می‌گرید ولی این درد می‌ماند فقط
هر که آمد زخم من را دید، راهش را گرفت
در کنارم این غم دیرینه می‌پاید فقط
مانده‌ام در بی‌پناهی، کوچه‌ها بیگانه‌اند
درد من را این شب تاریک می‌داند فقط
رفتی و بعد تو هر شب ماه می‌سوزد چو شمع
نور او در چشم گریانم نمی‌تابد فقط
هر که پرسید از غمت گفتم نمی‌دانم چه شد
راست گفتم، این جدایی را خدا داند فقط
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
دل دادم و دل را تو به تاراج سپردی
رفتی و مرا غرق غم و درد نمودی
بی‌رحم‌ترین خبط دلم یار نبودی
کاین خانه‌ی ویران شده را سرد نمودی
چشمان من از گریه‌ی هجران تو دریاست
اما تو گذشتی و نظر برنگشودی
ای کاش که بر زخم دلم مرهمی آیی
یا که بر آن سر گورم به نگاهی بگشایی
هر شب به خیالت به غمت زار نشستم
اما تو به بی‌رحمی خود غرق جفایی
بر باد دهم جان و جهان را ز غمت من
اما تو نپرسی که تو هم زنده چرایی
ای یار، نبودی که ببینی چه کشیدم
رفتی و نماندی که بمانی به وفایی
دل سوخته‌ام در غم بی‌مهر نگاهت
ای کاش نماند ز تو در سینه جهانی
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
آنقَدَر شهر ز هجران تو از دست برفت
که صبا از وزش و بادِ خوشش دست گسست
مردمان در غم مهجوریِ تو حیران‌اند
تو بیا جنگ نکن با دل و قلبِ منِ م**س.ت
می‌روی بعدِ تو شهری به عزا خواهد شد
قدمم بار دگر روی گِلَم سست نشست
منِ گریان و پریشان و مشوش را برد
به همان قبر که از رفتن تو پای ببست
آسمان زار کنان بر سر این دشت گریست
ابر هم در غم هجرت، دل خود را بگسست
چشمه‌ی زخم دلم جوش زد از داغ نگاه
موج، طغیان‌کنان بر سر دریا بشکست
سایه‌ات محو شد و خانه‌ی من سرد و تهی
ماند تنها نفسی، بغضی و اشکی که نرست

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,035
پسندها
42,059
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10

گفتی از آغازِ این راهِ خوشت تنها بمان
من خودِ باد و صبایم، فرد و بی‌سودا بمان
گفتمت من آشیان مرغ مهجورِ شبم
رحمی از قلبت نشانم ده، تا فردا بمان
گفتی اصرار و تقلای دلت را خود به گورت میبری
من خزان و برگ پاییزم، بی‌غوغا بمان
گفتمت رفتن تمامم را به نابودی کشد
می‌روی، قلبم همان سرو کَج و یارا بمان
خنده‌ای کردی و گفتی قصه را کوتاه کن
عشق بازیچه‌ست ای عاشق تو بی‌پروا بمان
گفتم ای بی‌مهر برنمی‌گردی دگر
خنده ی سردی زدی گفتی به خود شیدا بمان
رفتی و بعد تو دیگر رنگ شادی خفته شد
ماندم و با این خرابه تا سحر رسوا بمان
می‌روم قلبم برای حس و احساست گزاف
لیکن از قلبم نرنجد ظلمت تار دلت، جانا بمان

 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا