• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
یاسمن بیشتر دست کارول را فشرد، رنگ و روی هر دو مثل گچ سفید شده بود. لیلیت سریع گفت:
- زود باش، پس منتظر چی هستی؟
کارول نفس عمیقی کشید و قدمی به جلو نهاد، با ترس و نگرانی به همه نگاه کرد. نگاه‌های خشمگینشان خبر از چه می‌داد؟ آیا قرار نبود آن‌ها او را قبول کنند؟ چشم بست و دل به دریا زد، مرگ یک‌بار، شیون هم یک‌بار. دیگر ترس و اضطراب کافی‌ست. اکنون که دو دوست خوب دارد، شاید دیگر نباید نگران پذیرش در گله باشد.
اراده کرد و لحظه‌ای بعد چشم گشود. این‌بار که به مردم نگاه کرد، متوجه تغییری در حالت چهره‌هایشان شد. نگاهشان تغییر کرده بود، آن‌ها بهت‌زده، هیجان‌زده و خوشحال بودند! همه به سمت کارول هجوم آوردند. دخترک بیچاره لحظه‌ای ترسید و عقب رفت اما سریع توسط ببرینه‌های دیگر احاطه شد. آن‌ها نیز برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
آلفا که دور شد، همه پراکنده شدند و به کارهای خود مشغول گشتند. پیتر خجالتی، مستأصل جلو رفت و کنار لیلیت ایستاد. با نگرانی گفت:
- من... من پی... پیترم. من... بابابزرگ گفت که... .
کارول سرش را بالا آورد، هر دو با لیلیت به او نگاه کردند. پیتر که بیشتر مضطرب شده بود، سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. یاسمن با نگرانی جلو آمد و خطاب به لیلیت گفت:
- لیلیت، بهتره ما بریم.
کارول بلند شد، به انسان تبدیل گشت و اشک‌هایش را پاک کرد. با بغض گفت:
- میشه بمونین؟ اصلاً نمی‌خوام اینجا تنها باشم، خیلی معذبم.
لیلیت و یاسمن نگران به اطراف نگاه کردند، ببرینه‌ها هنوز هم آن‌ دو را به شدت زیر نظر داشتند. یاسمن شرمنده گفت:
- راستش اینجا جای ما نیست کارول، ببرینه‌ها به شدت با نژاد‌های دیگه مشکل دارن. به خصوص با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
پیتر اندکی تعلل کرد، این جمله به حتم مفهوم دردناک و عمیقی داشت. البته که او متوجه‌ی عمق مفهومش نمی‌شد! سرش را آهسته تکان داد و با رسیدن به یک خانه در انتهای دهکده، ایستاد. به خانه‌ی چوبی کوچک اشاره کرد و با شادی گفت:
- به خونه‌ی جدیدت خوش اومدی، کارول.
کارول به بالا نگاه کرد، خانه‌ی‌ چوبی حتی بالکن هم داشت که البته او نمی‌دانست چیست و همین آن خانه را به شدت برایش عجیب کرده بود. پیتر چند قدمی عقب رفت و با خجالت گفت:
- خب من... من باید برم. اگر... اگر بخوای می‌تونم بعداً برگردم و بیشتر با اینجا آشنات کنم. ال... البته اگر بخوای.
کارول که هنوز محو آن خانه بود، سرش را تکان داد و لب زد:
- البته. منتظرت می‌مونم.
پیتر خوشحال چرخید و با سرعت دور شد. کارول قدمی به طرف خانه برداشت، درش را که گشود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
برای رسیدن به صخره‌ی مرکزی، باید از آبشارهای طلایی که شامل مجمع چندین آبشار بزرگ میشد، بگذرند. این آبشارها خاصیت درمانی داشتند و از آن‌جایی که پس از رسیدن کارولینا او زخمی بود، پیتر او را برای درمان به اینجا آورد. هنگامی که او این خاصیت را دید به طور حیرت‌انگیزی شوکه شد. باورش نمی‌شد آب بتواند خاصیت درمانی داشته باشد! خب شاید دیگر بیش از حد داشت نسبت به همه‌چیز متعجب میشد. این‌طور نیست؟
در هر حال، با عبور از آبشارهای طلایی باید از دشت مرجانی رد می‌شدند تا به صخره‌ی مرکزی برسند. صخره‌ی مرکزی در واقع در مرکز قدمرا نیست، یک جورهایی در مرکز غرب واقع شده است. اما آن‌که چرا به آن صخر‌ی مرکزی می‌گویند، خب لابد خلاقیتی برای تعیین اسم بهتری نداشتند. چه می‌توان گفت؟
کارولینا با ذوق و اشتیاق از روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
صدایش لحظه‌به‌لحظه بیشتر تحلیل رفت.
- فکر می‌کردم این‌ها ویژگی همه‌ست.
-‌ نه دختر نه! ما هرگز همچین قدرت‌هایی نداشتیم!
پیتر با ذوق به دور کارولینا چرخید و با صدای بلند فریاد زد:
- باورم نمی‌شه دختر! تو می‌تونی تله‌پورت کنی، وای تو می‌تونی آینده رو ببینی! این محشره! این بهترین خبریه که می‌تونی به بچه‌ها بدی!
پیتر ناگهان از حرکت ایستاد، با ذوق گفت:
- نه نه، اول باید به بابابزرگ بگم. اول... .
کارولینا وحشت‌زده همان‌جا خشکش زده بود. این خبر خوبی نبود. اصلاً نمی‌توانست خبر خوبی باشد! او گمان می‌کرد توانایی تله‌پورت و پیشگویی برای همه‌ی ببرینه‌هاست، اما اکنون متوجه شده بود که فقط خودش به عنوان دورگه این قدرت‌ها را داشت. نتیجه چه میشد؟ او برتر بود و باز هم؟
پیتر با ذوق خواست مسیر آمده را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
نیم ساعت بعد درحالی‌که خرامان‌خرامان از دشت مرجانی گذشتند، بالاخره صخره‌ی مرکزی از دور مشخص شد. صخره‌ای به شدت بزرگ که بالای آن یک درخت عجیب قرار داشت. درختی با تنه‌های بزرگ و درهم پیچیده اما بدون ذره‌ای برگ.
کارولینا همان‌طور که نزدیک‌تر می‌شدند و از دشت بی‌آب و علف اطراف صخره عبور می‌کردند، پرسید:
- چه درخت عجیبیه، خشکیده؟
پیتر ناخواسته خندید، از آن‌که آن‌قدر همه‌چیز برای کارولینا عجیب بود یک جورهایی خوشش می‌آمد. با مهربانی گفت:
- نه خشک نشده، درخت توهم همیشه زنده‌ست. افسانه‌ها میگن اون نامیراست. برای همین بود که بهت گفتم گیاه شناسی قدمرا رو بخون.
کارولینا از روی یک گودال بزرگ پرید، با کنجکاوی به پیتر نگاه کرد و گفت:
- درخت توهم؟ چرا باید اسم یه درخت توهم باشه؟ بی‌خیال باز شروع نکن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
کارولینا ابرویش را بالا انداخت، آیا امگاورس در داستان‌ها هم بود؟ متعجب پرسید:
- توی داستان‌ها؟ فکر نمی‌کردم امگاورس توی داستان یه جهان دیگه باشه!
هیرما که از موضوع بحث خیلی خوشش آمده بود، نزدیک‌تر آمد. هیجان‌زده گفت:
- توی جهان من امگاورس خیلی معروفه، حتی ازش سریال‌های زیادی ساختن، رمان‌هاشم که دیگه نگم برات، توی هر موضوع و ژانری پیدا میشه. یه بار در مورد آلفای بی‌رحمه، یه بار در مورد یه امگای بدبخت فلک‌زده، یه بار هم در مورد ببرینه‌ها بود. اسم رمانش چی بود؟ آم... عصر نو؟ عصری نو... نه آهان عصیانگر قرن. در مورد یه ببرینه به اسم کارو... .
هیرما ناگهان سکوت کرد. لحظه‌ای شَک به دلش افتاد. یعنی جهان داستان... واقعی بود؟ کارولینا که تقریباً از نصف حرف‌هایش چیزی نفهمیده بود، گیج و مبهم زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
هیرما با تمسخر به میان حرف لیلیت پرید:
- آره، فهمیدیم عاشقش شدی. بس کن لطفاً الان بالا میارم!
کارولینا با حیرت گفت:
- عاشق یه اِلف شدی؟
لیلیت از این حرف او ناراحت شد. با اخم دست به‌سینه زد و پرسید:
- مگه چه اشکالی داره! خود آدارایل هم قبلاً گفته بود عاشق یه اژدها بوده!
کارولینا سکوت کرد. در عوض پیتر به حرف آمد:
- یه روباه و اِلف نمی‌تونن با هم باشن. این رو یه بچه هم می‌دونه. ولی تو نمی‌فهمی.
لیلیت خشمگین نگاهش را به پیتر داد و گفت:
- کارولینا خوب روت کار کرده، زبون باز کردی! قبلاً یه سلام هم از دهنت بیرون نمی‌اومد!
هیرما خندید و پیتر با تمسخر گفت:
- بچه‌هاتون چی میشن؟ اِلرو؟ باه‌اِل؟ اِل‌آه؟
لیلیت خشمگین از جایش بلند شد، خواست به سمت پیتر هجوم ببرد که با بالا گرفتن سر و صدای همه، سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
همه از این حرفش خندیدند و آدارایل در جواب گفت:
- خوبه، زینو اسب وفاداریه، بهش کمک کن؛ غم بزرگی داره.
ناگهان صدای شاد آدارایل تحلیل رفت. سکوت سنگینی صخره را در برگرفت و سپس مجدد به خود آمد. با تظاهر به شادی خطاب به همه گفت:
- دیگه چه خبر بچه‌ها؟
همه داشتند با هم پچ‌پچ می‌کردند که ناگهان لیلیت بلند شد. با صدای بلندش گفت:
- آدارایل یه عضو جدید داریم!
کارولینا خشکش زد. اصلاً انتظار نداشت لیلیت بخواهد جلوی همه او را معرفی کند! آن‌ هم جلوی آن اِلف زیبا که ناخواسته دست و پایش را گم کرده بود. در همان حین که آدارایل سر چرخاند تا کارولینا را ببیند، سیمرغی بزرگ بر لبه‌ی صخره فرود آمد. آدارایل نگاهش را به یاسمن داد و گفت:
- دیر رسیدین بانو.
یاسمن به جسم انسانی خود تبدیل شد و جلو آمد، کنار آدارایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
درست یک ساعت طول کشید تا همه آخرین حرف‌هایشان را بزنند و تشریفشان را ببرند. آدارایل با پایین رفتن آخرین هیدر از شیب صخره، به سمت افراد منتظر بازگشت. آهسته نزدیک شد و روی یک سنگ، درست روبه‌روی آن‌ها نشست.
کارولینا پوست لبش را بیشتر از همیشه کنده بود، واقعاً اگر ادامه بدهد نگرانم نکند لبی برایش باقی‌نماند. پیتر که متوجه‌ی استرس او شده بود، از مدتی قبل دستش را در دست خود گرفت. شاید قوت قلبی برایش می‌شد.
لیلیت و یاسمن همراه با هیرما نیز کنار هم نشسته و به شدت کنجکاو بودند که بدانند آدارایل قرار است چه بگوید. آدارایل هنگامی که تمامی افراد را با چشم‌هایش کاوش کرد، دهانش را گشود:
- خب، این‌که حاضر شدی این حقیقت رو جلوی دوست‌های جدیدت بیان کنم، واقعاً باید بگم تحت‌تأثیر قرار گرفتم. اما خیلی زود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

عقب
بالا