- ارسالیها
- 429
- پسندها
- 955
- امتیازها
- 5,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
خشم، نفرت و انتقام در صورت خانم فروغی موج میزد. گرچه اکنون از شدت تهمت، پشیمان شده بود. با نگاهی مشوش و پشیمان که کاملاً از چهرهاش مشهود بود، گفت:
- خانم دکتر منو ببخشید. من نمیدونستم که شما برادرم رو عمل نکرده بودید. یک خانمی روپوشش سفید بود و معلوم هم بود که دکتر باشه، اومد پیشِ من و به من گفت که شما برادر منو عمل کردید. منم ساده و زود باور کردم.
مهنا لبخند مهربان و تبسمی به او زد و گفت:
- اشکالی نداره. برای همه این جور چیزها پیش میاد.
خانم فروغی دستهایش را درهم گره کرد و به چهرهی مهنا خیره شد. دختر روبهروییاش چهرهای گرد و سفید مانندی داشت و ابروهایی پهن و پرپشت، بینی گوشتی و باریک. ناگهان فکری در ذهناش خطور نمود. میتوانست او را برای پسرش خواستگاری کند. همچین...
- خانم دکتر منو ببخشید. من نمیدونستم که شما برادرم رو عمل نکرده بودید. یک خانمی روپوشش سفید بود و معلوم هم بود که دکتر باشه، اومد پیشِ من و به من گفت که شما برادر منو عمل کردید. منم ساده و زود باور کردم.
مهنا لبخند مهربان و تبسمی به او زد و گفت:
- اشکالی نداره. برای همه این جور چیزها پیش میاد.
خانم فروغی دستهایش را درهم گره کرد و به چهرهی مهنا خیره شد. دختر روبهروییاش چهرهای گرد و سفید مانندی داشت و ابروهایی پهن و پرپشت، بینی گوشتی و باریک. ناگهان فکری در ذهناش خطور نمود. میتوانست او را برای پسرش خواستگاری کند. همچین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.