نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دهلیزهای تاریک | زهرا. ا. د. کاربر انجمن یک رمان

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
455
پسندها
2,467
امتیازها
12,383
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #81
لباس مخمل مشکی رنگی پوشیده و شکم برآمده‌اش را محو کرده بود. گردنبند طلای پروانه‌ای شکل در گردنش می‌درخشید. آذین گردنبند را بالاگرفت و با خوشحالی گفت:
- قشنگه!
آذر لبخند کوتاهی به خوشحالی آذین زد. آذین پرسید:
- تو توی انتخاب آرمین کمکش کردی؟
جواب داد:
- نه.
- مطمئنی؟
آذین به طرح پروانه گردنبند مشکوک شده بود. ظاهرا هنوز از وجود شهاب خبردار نشده بود. آذر صادقانه جواب داد:
- چرا باید همچین کاری کنم؟
آذین بی‌پرده جواب داد:
- به خاطر عذاب وجدانت. من می دونم شهاب اون سالها برام گردنبند خریده بود و تو نذاشتی بهم بده. اینو برا جبران خریدی؟!
آذر ابرو بالا داد. پس آذین از آن گردنبند کذایی خبر داشت! شهاب شاید از قصد آرمین را مجبور کرده این گردنبند را بگیرد. باز هم همه چیز قرار بود سر او‌ شکسته شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

موضوعات مشابه

عقب
بالا