- تاریخ ثبتنام
- 7/10/24
- ارسالیها
- 153
- پسندها
- 1,603
- امتیازها
- 11,713
- مدالها
- 12
- سن
- 19
سطح
10
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
قبل از اینکه ماهور فرصت کند چیزی بگوید، نور چراغهای یک ماشین در جادهی تاریک لرزید. ماهور حس کرد که فرید نفسش را در سینه حبس کرد. انگار که چیزی را منتظر باشد، چیزی که امید و اضطراب را با هم در دلش شعلهور کند. چند ثانیهی بعد، ماشین بدون اینکه کم کند، از کنارشان گذشت.
فرید همان لحظه، نفسی عمیق کشید، آنقدر عمیق که انگار باری نامرئی از روی سینهاش برداشته شد. ماهور حس کرد که هوای اطراف تغییر کرد. انگار که چیزی از دل شب بیرون آمده باشد، سنگین، نامرئی، اما محسوس.
بعد، صدای قدمهایی آمد. آهسته. محکم. سنگین.
ماهور بیاختیار بدنش را سفت کرد. این صدا... چیزی درونش را تکان داد، بیآنکه بداند چرا. نگاهش را به جلو دوخت. سایهای در میان تاریکی پدیدار شد.
مردی که آهسته قدم برمیداشت،...
فرید همان لحظه، نفسی عمیق کشید، آنقدر عمیق که انگار باری نامرئی از روی سینهاش برداشته شد. ماهور حس کرد که هوای اطراف تغییر کرد. انگار که چیزی از دل شب بیرون آمده باشد، سنگین، نامرئی، اما محسوس.
بعد، صدای قدمهایی آمد. آهسته. محکم. سنگین.
ماهور بیاختیار بدنش را سفت کرد. این صدا... چیزی درونش را تکان داد، بیآنکه بداند چرا. نگاهش را به جلو دوخت. سایهای در میان تاریکی پدیدار شد.
مردی که آهسته قدم برمیداشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش