- تاریخ ثبتنام
- 7/10/24
- ارسالیها
- 153
- پسندها
- 1,603
- امتیازها
- 11,713
- مدالها
- 12
- سن
- 19
سطح
10
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
فرید، نگاه از آینه برداشت و نیمنگاهی به او انداخت. تکان خوردن نرم موهایش با ضرباهنگ آرامی که به رانش گرفته بود، قیافهاش را بامزه کرده بود. یک مهراد سرخوش؟ از کی تا حالا اینقدر خوشحال میشد؟! انگشتهای کشیدهاش، بیهدف روی شلوار کتان مشکیاش ضرب گرفته بود. ریتمش با آهنگی که پخش میشد هماهنگ بود، اما فرید خوب میدانست که ذهنش جای دیگریست.
لبخند محوی زد و با لحن شوخیواری که تهمایهی واقعی هم داشت، گفت:
- اگه میدونستم یه روز انقدر خوشحال میبینمت، کل ایرانو بسیج میکردم خواهرتو پیدا کنن!
مهراد سرش را برگرداند، عینک دودی را روی بینی جابهجا کرد و ابرویی بالا انداخت:
- آدم یه خواهر داشته باشه که یه عمر حسرت نفساشو کشیده، پیدا بشه، بعد چیکار کنه؟ گریه زاری کنه؟!
فرید خندید...
لبخند محوی زد و با لحن شوخیواری که تهمایهی واقعی هم داشت، گفت:
- اگه میدونستم یه روز انقدر خوشحال میبینمت، کل ایرانو بسیج میکردم خواهرتو پیدا کنن!
مهراد سرش را برگرداند، عینک دودی را روی بینی جابهجا کرد و ابرویی بالا انداخت:
- آدم یه خواهر داشته باشه که یه عمر حسرت نفساشو کشیده، پیدا بشه، بعد چیکار کنه؟ گریه زاری کنه؟!
فرید خندید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش