باید کسى را پیدا کنم
که دوستم داشته باشد!
آنقدر که یکى از این شبهاى لعنتى،
آغوشش را براى من و یک دنیا خستگیهام بگشاید… هیچ نگوید…
هیچ نپرسد…
فقط مرا در آغوش بگیرد…
بعد همانجا بمیرم…
تا نبینم روزهاى آینده را… روزهایى که دروغ مىگوید!
روزهایى که دیگر دوستم ندارد!
روزهایى که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد!
روزهایى که عاشق دیگرى میشود...