روی سایت دلنوشته قلب یخی/به قلم مهدیه حاجی بابایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bible.Hb
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,233
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #11

یک پیاده رو تقریبا خلوت؛
یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختی‌شان پای خودشان!
یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضررش پای خودشان!
یک زن، یک زن، یک رفاقت؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان!
و انتهای پیاده رو…
یک
من، یک تنهایی، یک رنج؛ آخر و عاقبتش پای تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
فکر می‌کردم تنهایی یعنی؛
من...
سکوت...
پنجره‌های خاک گرفته...
اتاق خالی از تو...
نمی‌دانستم سنگینی‌اش بیشتر می‌شود در ازدحام آدم‌ها
!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #13

تنهایی کجایی؟
به هر کس دل بستم
ترکم کرد!
انگار منو تو از هم جدایی ناپذیریم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #14

خسته‌ام




همه می‌گويند:
-کوه کندی؟
ولى…
هيچ‌کس نمی‌داند دل کندم
از کسى که همه کسم بود…!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
كاش ميشد برای ساعتی مرد!
آن‌وقت است که می‌فهمی چه كسی
در نبودنت دق می‌كند
و
چه كسی ذوق می‌کند!
دلم ساعتی مردن می‌خواهد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
کاش می‌شد لحظه‌ای سرم را روی زانوانت بگذارم
می‌دانی خدا...
نگاه بندگانت عجیب تنم را می‌لرزاند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تنهاییم را دوست دارم؛
خوابیدن در تنهایی غرق در سکوت،
اشک‌هایی که در تنهایی دیده نمی‌شوند،
ولی...
هیچ‌وقت نتوانستم قلب چاک چاکم را در تنهایی ترمیم کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
می‌دانی...
نگاه اشک‌باری که با مردمک‌های لرزان، التماس به بودنت می‌کند...
قابلیت آن را دارد تا عرش خدا را به فرش برساند.
وقتی با قطره قطره‌های بلوریش،
زجه می‌زند نرو...
و تو بی‌رحمانه می‌روی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
با دختر بودنم‌،
دخترانه رفتار کردنم،
نشان دختر داشتم.
هیچ‌وقت نتوانستم و نمی‌توانم دختروار عاشقی کنم.
اما حس دخترانه‌ام به من می‌گوید...
روزی می‌رسد و کسی با تمام این نابلدی‌هایم دوستم خواهد داشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bible.Hb

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
19/10/18
ارسالی‌ها
741
پسندها
13,109
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
چه زیباست وقتی با زجه،
مشت‌ها می‌زنی بر پیکره بی‌جانم.
می‌خواهی بلند شوم،
ناز کنم، نظر کنم
اما نمی‌توانم!
نازهایم را خاک‌ها بلعیدن،
نظرهایم را کرم‌ها کوریدن،
دست‌هایم را سردی پیکر سنگین سنگ فلج کرده است،
ولی باز گوش‌هایم...
صدای زجه‌هایت را می‌شنود
که از قبر طلب می‌کنی،
تا من را که در خود محبوس کرده ازاد کند...
تا باری دیگر بتوانی من را در اغوش مردانه‌ات بفشاری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا