متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته برای دایه باژیلان | ش.م.ی.م فرهادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ش.م.ی.م فرهادی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 2,082
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
دلنوشته ای برای دایه باژیلان (4).jpg


به نام خالق مادر...

نام دلنوشته: برای دایه باژیلان
نویسنده: شمیم فرهادی
ویراستار: نسترن بانو

مقدمه: ” برای دایه باژیلان“
دایه باژیلان عزیزم... سلام!
دلم بسیار برایت تنگ شده... کی به روستا باز می‌گردی؟!

تمام پرنده‌ها و گاو و گوسفندها منتظر تواند...!
بوی تو که در این خانه نباشد دل همه‌ی ما می‌گیرد...
دایه نگران نباشی هان! همه چیز مرتب است، فقط در نبود تو...
به جای خون ” غم“ در رگ‌های جانم می‌خروشد و به جای قرنیه‌ی چشمانم اشک‌ها آشیانه کرده‌اند... تو نیستی اما قلب من تک تک نفس‌هایت را ضربان می‌زند...!


سخن نویسنده:
یه توضیح مختصر بدم که این دلنوشته‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2
دایه باژیلان عزیز...
امروز صبح که بیدار شدم و پنجره را باز کردم...
باد عطر تو را تزریق می‌کرد در جانم... چون نبودی خودم شانه را در دست گرفتم... موهای خرمایی رنگم را به چکام دادم و او می‌خواند و شانه می‌کرد به جای تو... دایه باژیلان من، شیر گاوها را دوشیدم...!
به کنار چشمه رفتم و فروختم... هرچه شد نان خریدم و آمدم... دایه باژیلان من، امروز چکام بدجور بی‌قراری می‌کند... مثل همیشه آواز می‌خواند و پر می‌کشد به آسمان اما... صدایش عجیب دلگیر است. همه منتظریم...

” چکام نام چکاوکی است که برای دایه باژیلان است“
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
راستی دایه جان امروز که نان خریدم و برگشتم، لبه‌ی گلدوزی شده‌ی سروَن من کم کمکی پاره شد... به یادم بنداز برایم بدوزی! دایه جان امروز دلم هوای کوه فرهاد را کرده است... اجازه هست به یاد هفته پیش بروم؟! آخر تمام بیستون حتی شیرین و فرهاد دلتنگ تواند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
دایه باژیلان عزیز... می‌دانی؟! خانه را گویا غم و سکوت در آغوش کشیده‌اند.
عشق انگار از این ویرانه خانه رفته و صدای روله گیان روله گیان گفتنت به گوش نمی‌رسد.
گویا کسی روحم را که شما باشید از جانم به سختی و جدل جدا کرده و تکه جانی در این اتاق گذاشته...
مگر نمی‌گفتی روناک یعنی روشنایی من و روشنایی خانه؟!
پس باید بگویم که خانه بی‌تابانه تاریک است!
و حتی شومینه هم دیگر گرمم نمی‌کند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
دایه باژیلان نمی‌دانی به خدا...!
حسرت بوسیدن روی دل انگیز مادر بر دل دختر بماند...!
ای وای که چه درد عظیم و رو به مرگیست این درد...!
دایه باژیلان رو به موتم بخدا...
مادرم نیستی اما جز تو مادری ندارم...!
پس بیا که روناکت... دخترک رو به فلاکت
آغوش گرم و مادرانه‌ات را می‌خواهد...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #6
دایه راستش را بخواهی دیگر نمی‌توانم این حیوانات سرکش را آرام کنم!
کاش زودتر بیایی و ببینی چقدر نافرمانی می‌کنند...
نه گوسفندان از سر و صدا آرام می‌شوند و گاوها آرام می‌گیرند تا شیر گرم برای خودم و چکام بردارم...!
و چکام از همه‌ی ما بیتاب‌تر است...
با نوای بی‌نوایش تا خود قلبم را می‌سوزاند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #7
دایه باژیلان من!
گلایه دارم...
تو که خانه‌های تمام شهر را رفت و روب
می‌کنی...
می‌شود کمی هم هوای دل کوچک من
را داشته باشی؟!
می‌شود بیایی و کمی هم آیینه غبار گرفته و
شیشه‌های خاک آلود دلم را رفت و روب کنی؟‌
تو چه؟!
دلتنگ نیستی...؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #8
دایه باژیلان...
نامه رسید! مژده بده!
باورت نمی‌شود که دوپای دیگر قرض کردم و دویدم سمت در چوبی ویرانه خانه‌مان...
گفته بودی:
-دردت له گیانم... سوو چویلم روشنا بوود وَ چاویله خماره‌ت روناکِم...
(دردت به جانم... فردا چشمانم به دیدار چشمان خمارت روشن می‌شود روناکم...!)
و من ندانستم چگونه چکام خندید و گاو و گوسفندان به همهمه افتادند و قلک شیشه‌ای صبر و تحمل دلم بشکست...!
خوش بیایی دایه گیان...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #9
دایه باژیلان گیان!
شب شده است و چشمانم خشک به در...
تره گیسوانم را دور انگشتانم می‌پیچم...
ذهنم آنقدر درگیر و گنگ و به عکس
پر از آرامش است
که فراموش کردم برای
آمدنت تدارک ببینم!
البته این‌جا خانه‌ی تو و تدارک برای غریبه‌هاست...
به جای آن دلم را فرش قرمز می‌کنم
و برای خودم لالایی هر شبت را می‌خوانم:
"روله‌ی خوشه ویست بینایی چاوم
فرزند دوست داشتنی‌ام، روشنایی چشمم


هیزی ئه ژنوم و هیوای ژیانم
توان زانوهایم و امید زندگی‌ام

هه تا دییته وه هه ر چاوه ریتم
تا برگردی چشم به راهت هستم

هه لورکی منالیت هه ر راده ژه نم
گهواره بچگی‌ات را همین طور تکان می‌دهم

لای لای نه مامی ژیانم
لای لای این نهال زندگی‌ام

من وینه ی باخه وانم
من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #10
دایه باژیلان عزیز!
همه جا را از غبار تکاندم و دلم را از
آه و دلتنگی رفت و روب کردم
همه چیز مهیاست!
چکام با عشق می‌خواند ‌
دل من فرش است و تمام
این حیوانات ویرانه خانه‌مان چشم به در...
و صدای زنگ در...
هول و ولا را در آجر به آجر خانه تزریق می‌کند...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا