- ارسالیها
- 1,691
- پسندها
- 18,252
- امتیازها
- 44,573
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- #31
رویم را برگرداندم سوی پدر...
سوی صاحب قدرتمندترین دستان دنیا که من ندیدمشان:
-سلام پدرجانم! خوبی؟ من را میبینی، روناکت را؟
میدانم که میبینی...
پدر جان من هم... درست مانند دیگر دختران روستا دلم پدر میخواهد! تورا!
اگر میبودی من و دایه به چشمه نمیرفتیم و تو بودی...
اگر بودی در نبود دایه، من با آشفتگی درها را قفل نمیزدم و اگر بودی... من هم میتوانستم دخترانهتر رفتار کنم و شیشهی نازک و تنهای دلم پنهانی نباشد و تمام ده بدانند که من هم دخترم...
سوی صاحب قدرتمندترین دستان دنیا که من ندیدمشان:
-سلام پدرجانم! خوبی؟ من را میبینی، روناکت را؟
میدانم که میبینی...
پدر جان من هم... درست مانند دیگر دختران روستا دلم پدر میخواهد! تورا!
اگر میبودی من و دایه به چشمه نمیرفتیم و تو بودی...
اگر بودی در نبود دایه، من با آشفتگی درها را قفل نمیزدم و اگر بودی... من هم میتوانستم دخترانهتر رفتار کنم و شیشهی نازک و تنهای دلم پنهانی نباشد و تمام ده بدانند که من هم دخترم...
آخرین ویرایش توسط مدیر