متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی دلم برای او می‌تپد | madis کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پرینز
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,522
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
***
به نام خداوند گل و رنگ

کنار باغچه ایستاده بودیم و به درختانی که با دست خودمان کاشته بودیم،
نگاه می‌کردیم... .
گفتم:
- «میدانی شباهت عشقمان با این درختان در چیست؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «عشق ما هم نهالی بود که با آبیاری خودمان قد کشید و
بزرگ شد و ما را بهم رساند... .»
حال لبخند هردویمان پُر رنگ‌تر روی لب‌هایمان خودنمایی می‌کرد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
به نام خداوند زمین و زمان

عینک را به چشم زده بودم و کتاب می‌خواندم،
با صدایش برگشتم.
با لبخند گفت:
- «عینک را بردار.»
با تعجب و لبخند گفتم:
- «چرا؟»
با لبخند گفت:
- «چون دلم برای تو می‌تپد،
دلم می‌خواهد بدون هیچ حفاظی به من نگاه کنی!»
و آرام عینک را از روی چشمانم برداشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
***
به نام خداوند سنگ و صخره

آرام از کوه بالا می‌رفتیم،
که ناگهان لیز خورد.
فوری خوردم را به او رساندم و
با گرفتن دستش او را بالا کشیدم و
آرام در آغوش کشیدم؛
زیرلب خدا را شکر کردم و رو به گفتم:
- «افتادنت باعث خیر شد»
با تعجب گفت:
- «چرا؟!»
- «چون قلبم با تو آرام گرفت.»
هردو لبخند زدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
به نام خداوند ابر و باران

آرام در برف قدم می‌زدیم،
ولی من اصلا سرما را حس نمی‌کردم!
وقتی کنارش قدم می‌زدم،
حس می‌کردم
یک روز گرم تابستانی است،
که هیچ گاه تمام نمی‌شود...!
گفتم:
- «می‌دانی الان چه حسی دارم؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «انگار در میان یک روز گرم تابستانی‌ام
و لبخند تو یک بستنی یخی که پاداش من است.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
***
به نام خداوند زمین و زمان

روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف نگاه می‌کردم،
سقف سفید باعش می‌شد که تصویرش را جلوی چشمانم
بیاید و لبخند بزرگی روی لبم بیاید،
که هیچ‌چیز نمی‌تواند
آن را پاک کند و مرا از عشق او جدا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
***
به نام خالق رود و صحرا

آرام در خیابان قدم می‌زدم،
و به کارهای زیادی فکر می‌کردم که ناگهان
ضربان قلبم شدت گرفت!
فهمیدم او در همین نزدیکی است برای همین ایستادم
چند دقیقه بعد جلوی من آمد و گفت:
- «شگفتانه.»
با لبخند گفتم:
- «غافلگیر نشدم!»
با قیافه‌ای ناراحت گفت:
- «چرا؟»
با لبخند گفتم:
- «قلبم آمدنت را خبر داد.»
حال او بود که لبخند می‌زد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
***
به نام خالق بهار و زمستان

از همه‌چیز و همه جا دلم او را می‌خواهد،
بی‌ریا،
پاک،
شفاف... .
آن‌قدر شفاف که یکی با نگاه می‌فهمد،
که عشق بین ما جریان دارد
و جدایی برای ما امکان ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
***
به نام خالق پاییز و تابستان

نگاهش گرم همچون خورشید تابستان است،
که برف‌های روی کوه را آب می‌کند... .
او نیز غم‌ها و غصه‌ها را از دل من می‌زداید
و همچون برف آب می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***
به نام خداوند مهربان و عادل

هر دو در بارن می‌دویدم تا به خانه برسیم،
لباس‌های هردویمان خیس شده بود... .
با ایستادن او من نیز ایستادم و گفتم:
- «چی‌شده؟»
گفت:
- «باران قطع شد حالا لبخند خدا را ببین»
رد نگاهش را گرفتم و به رنگین کمان رسیدم
من نیز لبخند زدم و گفتم:
- «آره خیلی قشنگِ به قشنگیِ عشق ما!»
هر دو لبخند زدیم و به رنگین کمان نگاه کردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,990
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
***
به نام خداوند ماه و خورشید

لبخندش همچون شاخه گل سرخی است،
که روی صورتش می‌شکفد!
اشک‌هایش همچون الماس هستند،
که درخشش عجیبی دارند!
ولی صورتش همچون ماه در آسمان
و من همچون ستاره‌ای کنار این ماه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا