- ارسالیها
- 4,890
- پسندها
- 13,990
- امتیازها
- 51,173
- مدالها
- 23
- سن
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
***
به نام خداوند گل و رنگ
کنار باغچه ایستاده بودیم و به درختانی که با دست خودمان کاشته بودیم،
نگاه میکردیم... .
گفتم:
- «میدانی شباهت عشقمان با این درختان در چیست؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «عشق ما هم نهالی بود که با آبیاری خودمان قد کشید و
بزرگ شد و ما را بهم رساند... .»
حال لبخند هردویمان پُر رنگتر روی لبهایمان خودنمایی میکرد... .
به نام خداوند گل و رنگ
کنار باغچه ایستاده بودیم و به درختانی که با دست خودمان کاشته بودیم،
نگاه میکردیم... .
گفتم:
- «میدانی شباهت عشقمان با این درختان در چیست؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «عشق ما هم نهالی بود که با آبیاری خودمان قد کشید و
بزرگ شد و ما را بهم رساند... .»
حال لبخند هردویمان پُر رنگتر روی لبهایمان خودنمایی میکرد... .
آخرین ویرایش توسط مدیر