متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته باشد برای بعد | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,206
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Matin-ms

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
3,033
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
سن
23
  • #11
این که امتداد کوچه‌های نم‌خورده‌ی پاییز، دیگر در هم گره نمی‌خورند تا در آغوشت غرق شوم، باشد برای بعد...
این که دیگر دستان‌مان روی نیمکت‌های یخ زده‌ی زمستان لای هم نی‌خوابند، باشد برای بعد...
اما هنوز هم...
هنوز هم رگه‌های یخ‌بسته پشت شیشه لک گرفته چشمانم، قرمز می‌شود.
اصلاً بگذار راحت بگویم!
چشمان من هنوز هم در من می‌شاشند...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Matin-ms

Matin-ms

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
3,033
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
سن
23
  • #12
اصلاً همه چیز باشد برای بعد...
تو فقط بگو!
این حجم بزرگ و خالی نبودنت را چگونه بغل کنم؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Matin-ms

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
برایم جای سؤال است که چه کسی در این لحظه و در این مکان به من اهمیت می‌دهد؟!
شاید باید قبول کنم که خدا نیز اهمیت‌دادن به من را، به زمان دیگری موکول کرده است.
اما این انصاف است؟
من قرار بود بیایم و با تو یکی شوم و در آخر ما باشیم و ما که به خوشبختی لبخند می‌زنیم.
قرار نبود تو نیز مانند خدا مرا نادیده بگیری!
قرار نبود تو نیز مهر "باشد برای بعد"را به پیشانی‌ام بزنی،
قرار نبود!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
برای من و تو چه فرقی دارد بودن یا نبودن؟
برایم جای سؤال است!
تو، تویی که این همه بودن مرا این‌گونه به تباهی کشیدی، چگونه می‌خواهی تقاص نبودن‌های من در این دنیا، آن هم به واسطه‌ی رفتنم به خاطر وجود بی‌وجود خودت را پس بدهی؟!
یعنی آن شخص منفوری که او را به من ترجیح دادی، انقدر برایت ارزش داشت که تمام عواملی که به من مربوط می‌شد را به زمان دیگری موکول کردی؟!
یعنی گفتن جمله‌ی " باشد برای بعد" به من و احساساتم انقدر ساده بود؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

Matin-ms

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
3,033
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
سن
23
  • #15
- مثلاً فقط برای چند ثانیه همه چیز را بگذاریم تا باشد برای بعد...
- مثل؟
- نبودن‌های تو را، دلتنگی‌های مرا...
قول‌های تو را، پوزخند تلخ آیینه را...
ساعت‌های کش‌دار زمان را، فنجان‌های سرد قهوه‌ی روی میز را...
حال این روز های مرا، ترحم‌های تهوع برانگیز تو را...
حرف‌های نگفته را، امروز و فردا را...
سکوت این مغز وامانده را...
نمی‌دانم...
نمی‌دانم، اصلا همه چیز را، نفس‌کشیدن را...
من...
خسته‌ام، فقط خسته‌ام،
می‌دانم این روز‌ها زیادی ترحم برانگیز شده‌ام؛
اما...
همین یک‌بار پای قولت بمان!
تو چشمانت را ببند، من قول می‌دهم زودتر خودم را جمع کنم تا تهوع این ترحم زیر دل هردویمان نزده...
قول می‌دهم، زودتر بخوابم...
دوست ندارم گناه دروغ‌شان پای تو باشد:
دوسش داشت...
دیگر هر چیز ماند، باشد...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Matin-ms

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
تازگی‌ها دیگر در مقابل سختی‌های زندگی اشک نمی‌ریزم،
دیگر بغض نمی‌کنم، فریاد نمی‌زنم.
تازگی‌ها یاد گرفته‌ام که حتی درد و دل هم نکنم.
هه!
مثل این که جمله‌ی "باشد برای بعد" خیلی سخت بر روی روح و روانم اثر گذاشته است.
اما علاقه‌ات را چه کنم؟!
قسم‌ می‌خورم که نمی‌شود آن را نیز به بعد موکول کنم،
قسم می‌خورم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

Matin-ms

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
3,033
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
سن
23
  • #17
مثلا بگویی:
همه چیز باشد برای بعد...
تو فقط یک‌بار دیگر بخند برایم!
تو فقط یک‌بار دیگر...
من هنوز هم دلم برای خنده‌هایت ضعف می‌رود،
من هنوز هم م**س.ت عطر آغوش توام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Matin-ms

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
زار زدن‌هایت را برای بعد نگه دار!
دوره‌ای جدید در راه است که شاید زار که هیچ، جانت را در بیاورد!
اما می‌دانی؟ جدیداً متوجه شدم که زجر کشیدن تو، می‌تواند خیلی برایم لذت‌بخش باشد.
بدبخت بودن تو، به چشمم می‌آید و این تازه نصف ماجراست!
هه!
زار زدن‌هایت را برای بعد نگه دار!
امروز و در این لحظه، زار زدن که هیچ، آرزوی جان‌دادنت را دارم.
همین و بس!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
می‌خواهم سخن بگویم و این‌بار تو حق نداری در میان حرفم بپری!
تو حق نداری حتی اظهار نظر کنی!
اگر حرفی نزنی، اطرافیانت نمی‌گویند که لال هستی!
بله، یک سخن جدی پیش روست و بهانه‌هایت اصلا مهم نیست.
در حال مرگ هستی؟ بگذارش برای بعد؛ چون امروز حتی اگر شده در حال کشیدن نفس‌های آخرت هم باشی، باید به این چند خط مزخرفات من گوش کنی و یا آن را بخوانی!
کار ضروری داری‌؟ از مرگت که مهم‌تر نیست!
همه چیز را به زمان دیگری موکول کن!
نکند این روزها کر هم شده‌ای؟
یا نه نه نه، کور!
البته تو از قبل کور بودی و شاید حتی کر!
اما امروز حتی اگر لازم باشد، جمله‌ی «باشد برای بعد» را با مته به داخل گوش کرت فرو کنم و یا حتی با تک‌تک کلماتش را با میخ داغ وارد چشمان نابینایت کنم!
تو باید به من توجه کنی!
بقیه چیز...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #20
برای بودنت، بودنم را نابود کردم.
دقت کردی؟
خودم را مخفی کردم تا تو بتوانی آزادانه قدم برداری.
برای شادی‌ات، از شادی‌ام گذشتم.
تا کنون توجه کرده‌ای؟
تا دیدم با اشکم شاد می‌شوی، بیشتر گریه کردم.
تا دیدم زخم‌هایم خم‌های روحت را التیام می‌بخشد، بیشتر زخم خوردم.
و حال، تو...
می‌خواهی تمام این اتفاقات را به زمان دیگری موکول کنی؟
باشد برای بعد؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا