- تاریخ ثبتنام
- 2/4/19
- ارسالیها
- 196
- پسندها
- 4,255
- امتیازها
- 16,333
- مدالها
- 8
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #131
بدون لحظهای درنگ نازنین پرید بالا و بوسهای محکم روی گونم کاشت. نگاهمرو بهش دادم و گفتم:
- برم لباس عوض کنم بریم.
نگاهی به سرتاپاش انداختم و ادامه داد:
- توام بدو لباس بپوش که دیرمون میشه.
با ذوق “چشم” قشنگی گفت و دویید از اتاق بیرون.
لبخندی به مادرم زدم و همونجور که سرمرو به چپ و راست تکون میدادم و از اتاق بیرون میرفتم گفتم:
- امان از این دختر شیطونت مامان.
بعد از پوشیدن لباس داشتم خودمرو توی آیینه مرتب میکردم و نازنین هم چند دقیقهای میشد تو اتاق مامان بهارم بود. یکم عطر زدم به پیراهنم و داشتم بوش میکردم که مادرم اسممرو صدا کرد.
“جانمی” گفتم و سریع خودمرو به اتاقش رسوندم ولی وقتی دیدم چشمهای نازنین پر از اشکه نگاه ترسونمرو به مادرم رسوندم و گفتم:
- چیزی شده مامان؟ حالت خوب...
- برم لباس عوض کنم بریم.
نگاهی به سرتاپاش انداختم و ادامه داد:
- توام بدو لباس بپوش که دیرمون میشه.
با ذوق “چشم” قشنگی گفت و دویید از اتاق بیرون.
لبخندی به مادرم زدم و همونجور که سرمرو به چپ و راست تکون میدادم و از اتاق بیرون میرفتم گفتم:
- امان از این دختر شیطونت مامان.
بعد از پوشیدن لباس داشتم خودمرو توی آیینه مرتب میکردم و نازنین هم چند دقیقهای میشد تو اتاق مامان بهارم بود. یکم عطر زدم به پیراهنم و داشتم بوش میکردم که مادرم اسممرو صدا کرد.
“جانمی” گفتم و سریع خودمرو به اتاقش رسوندم ولی وقتی دیدم چشمهای نازنین پر از اشکه نگاه ترسونمرو به مادرم رسوندم و گفتم:
- چیزی شده مامان؟ حالت خوب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.