سوار هواپیما شد حتی روی صندلی های فرست کلاسش کمی احساس راحتی نمی کرد. دلش برای اعضای گروهش تنگ شده بود. مخصوصا شیطنت های سهون ، چپ چپ نگاه کردن های دو کیونگسو
مدیر که در کنار او نشسته بود گفت: این بار نمیخوام باهات دعوا کنم یا سرزنشت کنم ولی امیدوارم دیگه درگیر چنین جریاناتی نشی .تو رهبر گروهی . نباید اسمتو خدشه دار کنی برای وجهه گروه هم خوب نیست .خودت بهتر از همه میدونی ! در ضمن نیاز نیست که خودتو درگیر این ماجرا کنی خودم پیگیریش میکنم.
سوهو آهی کشید و گفت: هیونگ بسه ! خوبه گفتی نمیخوای سرزنش کنی!
-: اینا نصیحت بود ! حتما خسته شدی یکم استراحت کن!
-: اطاعت قربان !
-: قربان نه! هیونگ [به معنی برادر بزرگتر]! میخوام منو بیشتر به چشم برادر بزرگترت ببینی !
-: نگران نباش من حتما شما رو مثل پدربزرگم میبینم !
به جوک بی مزه اش خندید اما عمقش به چشمانش نرسید.
مدیر به حال آشفته سوهو که سعی می کرد وانمود کند همه چیز رو به راه است، نگریست : سوهو چشم چن رو دور دیدی جوکای بی مزتو شروع کردی؟
-: جلوی خودشم میگم قیافه ی چن وقتی که جوک تعریف می کنم واقعا دیدنیه !
-: پسر، نیازی نیس جلوی من وانمود کنی که حالت خوبه ... میدونم که تو هم آسیب دیدی
لبخند از لب های سوهو محو شد : تو هیچی نمیدونی هیونگ !
و سرش را به طرف پنجره چرخانید و نگاهش را به پنجره دوخت.
چند ساعتی میشد که هواپیما به پرواز درآمده بود . از پنجره ی کوچکی که در کنارش تعبیه شده می توانست آسمان را مشاهده کند . صدای خروپف هیونگ از همان دقایق اول پرواز بلند شده بود . با خودش گفت حتما خیلی خسته ای که انقدر زود خوابت برده !حتما فکر میکنی که حالم خوب میشه ولی اشتباه می کنی قلبم تکه تکه شده و قرار نیس چیزی اونا رو بهم وصل کنه ! زندگی برام تموم شدس. نمیدونم چکار کنم هیونگ ! کاش قبل از رسیدنم به سوئیس هواپیما سقوط می کرد و این احساس رو تجربه نمیکردم. کاش با غریبه ای که فکر می کردم میشناسمش روبرو نمیشدم .. کاش توی فرودگاه نمی دیدمش ! و امیدوار می بودم که تموم اون اتفاقات واقعی باشه!
برای لحظه ای چشمانش را بست سیل اشک از چشمانش جاری شد و هق هقش شانه هایش را لرزاند . می خواست ذهنش را از تمام این اتفاقات خالی کند اما نمی توانست . کیفش را برداشت تا از داخل آن هدفونش را بیرون بیاورد. اما با لرزش ناگهانی هواپیما کیف از دستش به زمین افتاد. پس از ثانیه هایی دوباره هواپیما شروع به لرزیدن کرد . هواپیما دچار نقص فنی شده بود و آنها در حال سقوط بودند.
توضیحات :اکسو در این داستان یه گروه نه نفره ست که سهون ، دوکیونگسو، چن، شیومین ،چانیول ، بکهیون، لی و کای دیگر اعضای گروهن که رهبر اکسو هم سوهوست.. و لی هم فعالیت هاش رو در چین ادامه میده
مدیر که در کنار او نشسته بود گفت: این بار نمیخوام باهات دعوا کنم یا سرزنشت کنم ولی امیدوارم دیگه درگیر چنین جریاناتی نشی .تو رهبر گروهی . نباید اسمتو خدشه دار کنی برای وجهه گروه هم خوب نیست .خودت بهتر از همه میدونی ! در ضمن نیاز نیست که خودتو درگیر این ماجرا کنی خودم پیگیریش میکنم.
سوهو آهی کشید و گفت: هیونگ بسه ! خوبه گفتی نمیخوای سرزنش کنی!
-: اینا نصیحت بود ! حتما خسته شدی یکم استراحت کن!
-: اطاعت قربان !
-: قربان نه! هیونگ [به معنی برادر بزرگتر]! میخوام منو بیشتر به چشم برادر بزرگترت ببینی !
-: نگران نباش من حتما شما رو مثل پدربزرگم میبینم !
به جوک بی مزه اش خندید اما عمقش به چشمانش نرسید.
مدیر به حال آشفته سوهو که سعی می کرد وانمود کند همه چیز رو به راه است، نگریست : سوهو چشم چن رو دور دیدی جوکای بی مزتو شروع کردی؟
-: جلوی خودشم میگم قیافه ی چن وقتی که جوک تعریف می کنم واقعا دیدنیه !
-: پسر، نیازی نیس جلوی من وانمود کنی که حالت خوبه ... میدونم که تو هم آسیب دیدی
لبخند از لب های سوهو محو شد : تو هیچی نمیدونی هیونگ !
و سرش را به طرف پنجره چرخانید و نگاهش را به پنجره دوخت.
چند ساعتی میشد که هواپیما به پرواز درآمده بود . از پنجره ی کوچکی که در کنارش تعبیه شده می توانست آسمان را مشاهده کند . صدای خروپف هیونگ از همان دقایق اول پرواز بلند شده بود . با خودش گفت حتما خیلی خسته ای که انقدر زود خوابت برده !حتما فکر میکنی که حالم خوب میشه ولی اشتباه می کنی قلبم تکه تکه شده و قرار نیس چیزی اونا رو بهم وصل کنه ! زندگی برام تموم شدس. نمیدونم چکار کنم هیونگ ! کاش قبل از رسیدنم به سوئیس هواپیما سقوط می کرد و این احساس رو تجربه نمیکردم. کاش با غریبه ای که فکر می کردم میشناسمش روبرو نمیشدم .. کاش توی فرودگاه نمی دیدمش ! و امیدوار می بودم که تموم اون اتفاقات واقعی باشه!
برای لحظه ای چشمانش را بست سیل اشک از چشمانش جاری شد و هق هقش شانه هایش را لرزاند . می خواست ذهنش را از تمام این اتفاقات خالی کند اما نمی توانست . کیفش را برداشت تا از داخل آن هدفونش را بیرون بیاورد. اما با لرزش ناگهانی هواپیما کیف از دستش به زمین افتاد. پس از ثانیه هایی دوباره هواپیما شروع به لرزیدن کرد . هواپیما دچار نقص فنی شده بود و آنها در حال سقوط بودند.
توضیحات :اکسو در این داستان یه گروه نه نفره ست که سهون ، دوکیونگسو، چن، شیومین ،چانیول ، بکهیون، لی و کای دیگر اعضای گروهن که رهبر اکسو هم سوهوست.. و لی هم فعالیت هاش رو در چین ادامه میده
آخرین ویرایش