- تاریخ ثبتنام
- 10/6/19
- ارسالیها
- 833
- پسندها
- 14,637
- امتیازها
- 31,973
- مدالها
- 20
سطح
20
- نویسنده موضوع
- #21
پس از چند دقیقه به خانه رسیدم و وارد خانه شدم. خواستم از پلهها بالا بروم که صدای پدر آمد:
- سلام.
با تعجب سرم را به طرف او که میان پذیرایی، روی مبل نشسته بود برگرداندم. این موقع روز در خانه چکار میکرد؟
نگاهی به صفحه گرد و مشکی رنگ ساعت دیواری، که روی دیوار بالای سرم جا خوش کرده بود انداختم.
اعداد رویش شکل گرفتند و صدایی گفت:
- ساعت، نوزده و نوزده دقیقه.
پدر و مادر معمولا ساعت نه به خانه بر میگشتند، پس حالا اینجا چه میکردند؟
با تعجب پرسیدم:
- شما اینجا... .
با صدا و لحن دستوری مادر حرفم را قطع کرد:
- برو لباسات رو عوض کن، بعد سوال بپرس.
با کنجکاوی سری تکان دادم و روی پایینترین پله ایستادم تا پلهها حرکت کنند؛ وقتی به بالای پلهها رسیدم سرعتم را بیشتر کردم و وارد اتاقم شدم...
- سلام.
با تعجب سرم را به طرف او که میان پذیرایی، روی مبل نشسته بود برگرداندم. این موقع روز در خانه چکار میکرد؟
نگاهی به صفحه گرد و مشکی رنگ ساعت دیواری، که روی دیوار بالای سرم جا خوش کرده بود انداختم.
اعداد رویش شکل گرفتند و صدایی گفت:
- ساعت، نوزده و نوزده دقیقه.
پدر و مادر معمولا ساعت نه به خانه بر میگشتند، پس حالا اینجا چه میکردند؟
با تعجب پرسیدم:
- شما اینجا... .
با صدا و لحن دستوری مادر حرفم را قطع کرد:
- برو لباسات رو عوض کن، بعد سوال بپرس.
با کنجکاوی سری تکان دادم و روی پایینترین پله ایستادم تا پلهها حرکت کنند؛ وقتی به بالای پلهها رسیدم سرعتم را بیشتر کردم و وارد اتاقم شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش