درم داد و روزیدهان را بخوانددریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
ندانی که ایران نشست منستدرم داد و روزیدهان را بخواند
بسی با سپهبد سخنها براند
همان رای زد با تهمتن بر آن
چنین تا رخ روز شد در نهان
ستمکاره خوانیمش ار دادگرندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس :)
توانا بود هر که دانا بودستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند دانیمش ار بیهنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
تو گفتی که بر گنبد لاژوردتو چندانت مانی سَخُن گوی باش
خردمند باش و نکو خوی باش
چو رفتی سروکار با ایزدست
اگر نیک باشدت جای ارست
یکی تاج دادش زبر جد نگارتو گفتی که بر گنبد لاژورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد
سپهبد به هرجا که بد موبدی
سخن دان و بیداردل بخردی
یکی تاج دادش زبر جد نگار
یکی طوق زرین و دو گوشوار
دریغ است ایران که ویران شودره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند