- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,271
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
دیگر در آن دقایق مستی بخشچون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید
دیگر در آن دقایق مستی بخشچون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد
در جذبه ای كه، حاصلِ زیبایی شب استدیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید
در جذبه ای كه، حاصلِ زیبایی شب است
رویایِ دور دستِ تو نزدیک می شود
در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کنوزش ظلمت را می شنوی
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
دل من کودکی سبکسر بودمرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
دلم می خواست های ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪدل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جانش کرد؟
مشکل نبود اول در عشق جان سپردندلم می خواست های ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ مهم ترین ﺩﻟﻢ می خواست ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزدمشکل نبود اول در عشق جان سپردن
چون عشق رفت از دست رفت ارزوی مردن
گفتم که زندگی چیست گفتا یکی اشاره
گفتم که نیک باشد در ساحتش فسردن
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگرناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه چه زیبا بود اگر پائیز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن وزش ظلمت را می شنوی
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم