متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته‌ی دل‌آشوب | فاطیمابانو کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATMAGOL
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,717
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
~به نام خالق عشق ونفرت~
533420_609399a6ec2a9b0283c61ac7c07ad5d3.jpg
نام دلنوشته: دل آشوب
نام نویسنده: فاطیما بانو
تگ: محبوب
ویراستار: آرزو توکلی
مقدمه:
نوشتن رادوست دارم.
تنهامامن ارامشِ دلم!
ان گاه که قلمِ قلبم رابه دست می‌گیرم و جوهرِ وجودم را بر رویِ کاغذ افکارم می‌کشم... احساس می‌کنم از هر احساسی تهی می‌شوم!
نوشتن، مامن آرامش دلم رادوست دارم.
گو اینکه تمامِ مشکلات از زیرِ دستم سَربراورده باشد.
و افکار سیاه و چرکم را روی کاغذ سفید پیاده می‌کنم
و چونان سبکبار می‌شوم، که می‌خواهم همچو قاصدک پرواز کنم و به همه خبر دهم؛ من خالی از هر احساسم:)
انقدرخالی که هرکس دلنوشته‌ام را می‌خواند...
ناخوداگاه اشک ازچشمانش جاری می‌شود و نمی‌داند که این اشک،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
•| بسم رب قلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

511518_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
قدم زدن درکوچه پس کوچه‌های عشق!
همان موقع که قدم زدن روی برگ‌های خشکیده چنار،
زیباترین سمفونی آن روزهاست و یا شاید تنها یادگاری از آن روزها!
اما، پاییز تمام شد و دفتر خاطرات به نیمه رسید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
سردترازهوای حیاط ،بوی احساسات من است!
انقدرسردکه دیگرهیچ دستان گرمی نمی تواندبه من گرماهدیه دهد
آسمان دل من ازابری گذشته
تاریکاست همانندیک ظرف قیر،درست مثل اسمان شب اما بی ستاره!
 
آخرین ویرایش
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
دیگر نگو!
کافیست، دیگر برایم از عشق نگو!
ساکت شو! برو! بمیر اصلا برایم مهم نیست...
من همان آدم خردشده‌ام من همان آدمم که دوریت قلبم رامریض کرد و امدنت
برایم از هزار بار مردن بدتربود.
اما لعنتی دوست داشتنی!
نمی‌دانی هرگاه نگاه تیره‌ام به نگاه کویر روشنت می‌افتد
عقلم فریاد می‌کشد: برو!
قلبم می‌تپد و داد می‌زند: نه! لعنتی بمان!
او می‌گفت: بماند که چه؟ بی‌تفاوتی‌اش را ببیند؟
دل می‌گفت: بی‌انصاف نباش، از این نمی‌توانی بگذری!
خنده‌هایش ر اببین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
آدما عوض می‌شن عقایدشون، افکارشون، طرز لباس پوشیدنشون، طرز حرف زدنشون، تغییر می‌کنه!
هرروز، هرساعت، هردقیقه
یکی پس ازدیگری، یکی دیگه متولد میشه!
ادما عوض میشن شاید امروز فاطمه منطقی قصه‌‌هات باشم و فردا...
یکی بی‌درک تر و بی‌منطق تر از خودت!
شاید هم انقدر بزرگ بشم که دیگه چشم‌هام رو روی همه چیز ببندم
و فقط بگم"هرچه باداباد"
کار با این روزها و آن روزها ندارم...
بذار حال رو برات تفسیر کنم...
الان
این ساعت
این دقیقه
بی‌خیال‌ترین آدم روی کره زمین هستم... و جز پنج حرفی زندگی‌ام به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
نمی‌دانم چگونه گذشت...
دقیقا نمی‌دانم!
یک روز چشمانم را باز کردم و دیدم همه چیز به هم ریخته است.
زندگی صورتی رنگم، خاکستری مایل به مشکی شد!
هیچ چیز سر جایش نبود!
او دیگر نبود. نیست و هرگز بر نخواهد گشت!
دیگر نیست تا با لالایی‌های مادرانه مرا بخواباند یا با اشعار زیبایش مرا خوشحال کند!
این روزها نه، همه روزها غمگینم!
عزادار نبود مادر بزرگی هستم که هیچوقت مرایادش نبود...
وحالا یکسال از نبود‌ او می‌گذرد.
شایدندانی که دراین یکسال برمن چه گذشت!
شایدازقلب دردهاوحال خرابم بی خبرباشی ،امامهم نیست!
مهم نبوداوست که هرروزوهرلحظه داغون ترم میکند.
امروزپنج شنبه ساعت ۱۰:۴۵دقیقه درحالی که صورتم ازاشک خیس است دارم ازمادربزرگی مینویسم که درتمام زندگی۸۶ساله اش ازدردزیادزندگی چشمانش راروی همه چیزبست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
گاهی همین نبودن‌ها تو را بزرگ می‌گند..
همین خ**یا*نت‌ها
همین دل شکستن‌ها
همین تنهایی‌ها
همین
چشمانت را باز می‌کند
گوش‌هایت را باز می‌کند اما! دهانت را می‌بندد..
"هیس! خفه شو! فقط ببین‌ فقط گوش کن!"
گاهی ازخودت می‌پرسی چرا؟
چرا چی؟ هیچی!
آنقدر می‌فهمی و می‌دانی که دیگر پاسخ هیچ سوالی را نمی‌خواهی بدهی!
می‌دانی؟!
فهمیدن خیلی سخت است.
اما ازیک جایی به بعد دیگر به جای اینکه از گریه شانه‌هایت بلرزد، انها را بالا می‌اندازی و با خودت می‌گویی"بی‌خیال؛مهم نیست."
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
امروز، دیروز،ا مروز، فردا
امروزهایم رادوست دارم!
این امروزهایم رقت انگیزترین امروزهاست.
وچقدر از ته دل ضجه می‌زنم!
و شاید احمق به نظر برسم!
اما من با این حال امروزهایم را دوست دارم.
امروزهای من پراست از نداشتن
نداشتن‌هایی که حسرتی بر دلم نهاده!
نداشتن‌هایی که هرگاه فکرش رامی‌کنم ناخوداگاه گوشه لب‌هایم کش میایدو یک پوزخندتلخ!
امروزهایم پراست ازحسرت، اما نه!
اگر فکر می‌کنی انقدر ضعیفم که در برابر روزگار سر خم می‌کنم باید بگویم سخت در اشتباهی رفیق!
امروزهای من فرداهایی هستند که انتظارشان را می‌کشم!
باتمام دردها، زخم‌ها و ضجه‌ها،
من همچنان امروزهایم را دوست دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL

FATMAGOL

مدیر بازنشسته
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,219
پسندها
36,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
21
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
خیلی دوست دارم بدانم کی به پایان می‌رسد
روزهای یکنواخت و مسخره‌ام
حال خرابی‌ها و غم‌هایم
تلخی‌ها و قلب دردهایم
خیلی دوست دارم بدانم چند شب دیگر تا صبح اشک بریزم تا خدا دلش به رحم بیاید
شاید فردا، شایددوماه دیگر، شاید چهار سال، شاید نه!
بگذار یک چیز را به تو بگویم
اصلا منتظر روزهای خوب نیستم!
چون می‌دانم این ماه همه چیز درست می‌شود..
دقیقا سی و دوم این ماه، ساعت بیست و پنج!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATMAGOL
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا