- ارسالیها
- 1,005
- پسندها
- 10,158
- امتیازها
- 29,873
- مدالها
- 17
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #41
چشمهام رو محکم میبندم؛ لبهی دستشویی رو محکم فشار میدم تا تعادلم رو حفظ کنم. با انگشتهام ضربه میزنم؛ سه بار اینطرف، سه بار اونطرف؛ و دوباره؛ و دوباره؛ و دوباره. بعد یونیفرم کثیف مدرسهم رو در میارم؛ و بلوز و دامن رو تا میکنم. بوی خفیف آب چاه رو میدن. اونها رو مرتب روی یک میز که نزدیک دره میذارم. حولهی آبیای که از قلاب نزدیک سینک آویزونه رو بر میدارم؛ روی پوستم میکشونمش و میکشونمش تا بالأخره پوستم به سوزش میفته و غریبهای که در آیینه دیدهبودم، ناپدید میشه.
به اتاق برمیگردم و هیچ لباس زیری پیدا نمیکنم؛ پس فکر کنم باید با همینهایی که دارم بسازم. اونوقت، لباسهای دختر دیگه رو میپوشم. پارچهی بلوز حالت ملحفهای داره و پوستم رو به خارش میندازه. لبههای...
به اتاق برمیگردم و هیچ لباس زیری پیدا نمیکنم؛ پس فکر کنم باید با همینهایی که دارم بسازم. اونوقت، لباسهای دختر دیگه رو میپوشم. پارچهی بلوز حالت ملحفهای داره و پوستم رو به خارش میندازه. لبههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.