- ارسالیها
- 1,005
- پسندها
- 10,159
- امتیازها
- 29,873
- مدالها
- 17
- نویسنده موضوع
- #51
عمهبی فوراً فرانکی رو کنار میکشه:
- ای وای! همین الآن بیا تو! سریعتر!
و ما فوراً پنجره رو میبندیم.
- مردک تفنگش رو به سمت من نشونه گرفتهبود.
چشمهای فرانکی از ترس و هیجان گشاد شدن:
- درست پیشونیم رو؛ اینجا، میبینی؟
و به وسط پیشونیش اشاره میکنه. [به نظرم بعد از این ماجراها یه دیداری با روانپزشک محلهشون داشتهباشه بد نیست :/ بعد ملاته از خودش ایراد میگیره!]
عمهبی سرش رو تکون میده و دستش رو روی قلبش میذاره. فرانکی رو دعوا میکنه:
- هیچ وقت دوباره این کار رو نکن. دنبال دردسر نگرد. اگر اونها کلهت رو داغون نکنن؛ خودم چنان میزنم تو سرت که آرزو کنی اونها داغونش کردهبودن. [احسنت عمه :)]
***
عمو چونگ زمانش رو بین کاغذهایی که روی میز پخش شدن، رادیویی که همیشه...
- ای وای! همین الآن بیا تو! سریعتر!
و ما فوراً پنجره رو میبندیم.
- مردک تفنگش رو به سمت من نشونه گرفتهبود.
چشمهای فرانکی از ترس و هیجان گشاد شدن:
- درست پیشونیم رو؛ اینجا، میبینی؟
و به وسط پیشونیش اشاره میکنه. [به نظرم بعد از این ماجراها یه دیداری با روانپزشک محلهشون داشتهباشه بد نیست :/ بعد ملاته از خودش ایراد میگیره!]
عمهبی سرش رو تکون میده و دستش رو روی قلبش میذاره. فرانکی رو دعوا میکنه:
- هیچ وقت دوباره این کار رو نکن. دنبال دردسر نگرد. اگر اونها کلهت رو داغون نکنن؛ خودم چنان میزنم تو سرت که آرزو کنی اونها داغونش کردهبودن. [احسنت عمه :)]
***
عمو چونگ زمانش رو بین کاغذهایی که روی میز پخش شدن، رادیویی که همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.