مشاعره مشاعره با اشعار حافظ

[Samira-M]

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
اي سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین
گو درنظر آصف جمشید مکان باش

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد

 

[-PANAHツ]

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

[m.sina]

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

ما بی غمان م**س.ت دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[FATYMArr]

ما بی غمان م**س.ت دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم

مرحبا اي پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

 

[m.sina]

مرحبا اي پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست
تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

 

[FATYMArr]

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست
تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

 

[m.sina]

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

 

[بَهآرنارنج]

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

[m.sina]

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

ما بی غمان م**س.ت دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[بَهآرنارنج]

ما بی غمان م**س.ت دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم​