تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخِرتا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظتو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخِر
کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد
از بنِ هر مژهام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
المنة لله که در میکده باز استدر آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مبادالمنة لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرندتنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
رب سببی ساز که یارم به سلامتدر کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری